۳۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

‌ اینک شما و وحشت دنیای بی علی...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۳ خرداد ۹۶

أسئلُک حُبَّک

و حُبَّ من یُحِبُّک

و أن تَجعَلَک أحَبَّ إلَىَّ مِمّا سِواک


کارى کن که تو را

دوست داشته باشم

و کسانى که تو را دوست دارند را 

دوست داشته باشم

و تو را بیش از هر چه غیر توست

دوست داشته باشم.


#مناجات_خمس_عشر

مناجات المحبّین



مرغ از قفس پرید، ندا داد جبرئیل

 اینک شما و وحشت دنیای بی علی...



سی سحر سی دقیقه با کتاب سحرگاه هجدهم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۳ خرداد ۹۶
  • ۱۸ نظر

و گفت: راضی بودن و رضا آن است که از خدا بهشت نخواهی و از دوزخ پناه نطلبی.

و گفت: من نمی‌شناسم زهد را حدی، و ورع را حدی، و رضا را حدی و غایتی، ولکن راهی از او می‌دانم.

و گفت: از هر مقامی حالی به من رسید، مگر از رضا که به جز بویی از او به من نرسید با این همه اگر خلق همه عالم را به دوزخ برند و همه به کره(اجبار_کراهت) روند من به رضا روم زیرا که اگر رضای من نیست در آمدن به دوزخ رضای او هست.


*****


و گفت: اگر بنده به هیچ نگرید مگر بر آنکه ضایع کرده است از روزگار خویش تا این غایت، او را این اندوه تمام است تا به وقت مرگ!


تذکرةالأولیاء 

ذکر ابوسلیمان دارائی قدس الله روحه


مناجات رمضانیه:


الهی!

امشب دل ملتی را شاد کردی

دل مرا نیز نا شاد مپسند.

امضا:

ارادتمندت بنده‌ی خطاکار.


#بیت

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

 

                بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم...


#سعدی_جان 


س.ن:

راستش هیچ‌گاه نفهمیدم چرا باید بیست و اندی خواننده خاموش داشته باشم! و تا امروز جز معدودی از این دوستان را نمی‌شناسم. ولیکن دوست دارم امشب این پست را تقدیم بیست و اندی خواننده خاموش کنم! با این پیش شرط که این بنده نگارنده را در دعاهایشان فراموش نکنند. 

یاعلی


باری دیگر مردی که دوست می‌داشتم

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۲ خرداد ۹۶
  • ۵۳ نظر

بازنشر به بهانه روز تولد این استاد بزرگ:

مستند "بار دیگر مردی که دوست می داشتم" را دیدم. 

نادر ابراهیمی برای من همواره یک الگوی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بوده است. مردی با دغدغه‌های مشخص، که با جان و دل کار می‌کرد. ابراهیمی برخلاف بسیاری از نویسندگان دوران انقلاب و قبل از آن، شبهه‌روشنفکر و کافه‌نشین نبود. اصول و عقاید خودش را داشت؛ و در همان فضای مکدر قبل و پس از انقلاب حرفش را به هر ترتیب ممکن می‌زد. نادر ابراهیمی به درستی نماد یک انسان دغدغه‌مند بود.


  

 بعنوان یک خواننده علاقه مند به ایشان، همیشه متأسف بوده‌ام که چرا وقتی در جایی نامی از نادر ابراهیمی بر زبان می‌آید اغلب مردم یک راست می‌روند سراغ کتاب "یک عاشقانه آرام"ش. گرچه کتاب خوبی است. ولی به نظرم نباید معرف نادر ابراهیمی باشد. 

فکر می‌کنم کتاب‌هایی مثل "مردی در تبعید ابدی"، "آتش بدون دود" ، "فردا شکل امروز نیست" و "بر جاده‌های آبی سرخ" معرف‌های بهتری برای شناساندن تفکرات نادر ابراهیمی است. 


#پیشنهاد_می‌کنم این مستند را حتماً ببینید.

لینک دانلود (195 مگابایت)

سی سحر سی دقیقه با کتاب سحرگاه هفدهم

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۲ خرداد ۹۶
  • ۴ نظر

و عنایت حق تعالی در حفظ او چندان بود که چون دست به طعامی بردی که شبهت در او بودی رگی در پشت انگشت او کشیده شدی چنانکه انگشت فرمان او نبردی، او بدانستی که آن لقمه به وجه نیست. جنید گفت: روزی حارث پیش من آمد. در وی اثر گرسنگی دیدم. گفتم یا عم! طعام آرم؟ گفت: نیک آید. در خانه شدم. چیزی طلب کردم. شبانه چیزی از عروسی آورده بودند. پیش او بردم. انگشت او مطاوعت نکرد. لقمه در دهان نهاد و هرچند که جهد کرد فرو نشد. در دهان می‌گردانید تا دیرگاه برخاست و در پایان سرای افگند و بیرون شد. بعد از آن گفت: از آن حال پرسیدم. حارث گفت: گرسنه بودم، خواستم که دل تو نگاه دارم لکن مرا با خداوند نشانی است که هر طعامی که در وی شبهتی بود به حلق من فرو نرود و انگشت من مطاوعت نکند. هرچند کوشیدم فرو نرفت. آن طعام از کجا بود؟ گفتم: از خانه ای که خویشاوند من بود. پس گفتم: امروز در خانه من آیی؟

گفت: آیم. درآمدیم و پاره نان خشک آوردم. پس بخوردیم. گفت: چیزی که پیش درویشان آری، چنین باید.


تذکرةالأولیاء 

ذکر حارث محاسبی قدس الله روحه

*****


ابوربیع واسطی گوید که:

داود را گفتم مرا وصیتی کن. گفت: صم عن الدنیا وافطر فی الاخرة. از دنیا روزه گیر و مرگ را عید ساز و از مردمان بگریز، چنانکه از شیر درنده گریزند.

یکی دیگر وصیت خواست.

گفت: زبان نگه دار.

گفت: زیادت کن.

گفت: تنها باش از خلق و اگر توانی دل از ایشان ببر.

گفت: زیادت کن.

گفت: از این جهان باید که بسنده کنی بسلامت دین، چنانکه اهل جهان بسنده کردند بسلامت دنیا.

دیگری وصیت خواست.

گفت: جهدی که کنی در دنیا به قدر آن کن که تو را در دنیا مقام خواهد بود و در دنیا به کار خواهد، آمد و جهدی که کنی برای آخرت چندان کن که تو را در آخرت مقام خواهد بود، به قدر آنکه تو را در آخرت به کار خواهد آمد.

ذکر داود طائی قدس الله روحه



مناجات رمضانیه:

مهربانا...

ممنونم که دعاهایم را تا seen میکنی جواب می‌دهی

برعکس ما بندگان که پیام هایت را می‌بینیم و به روی خود نمیآوریم. 

وای بر ما!


#بیت

عشق درآمد از دَرَم، دست نهاد بر سَرَم 

 دید مرا که بی تو اَم، گفت مرا که وایِ تو! 

#مولوی_جان 

اضافات یک ذهن خسته

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۱ خرداد ۹۶
  • ۲۰ نظر

آورده‌اند که روزی شخصی با نام لاادری همایونی روزه گرفته بودی و همی نشسته بودی و در دریای فکر و خیال مستغرق بودی و چنین می‌گفت:


هرچند رسیده است مکرر آیه

روزه به تن خلق بود پیرایه


ما روزه گرفتیم که افطار کنیم

با کاسه آش دختر همسایه...


باری در فکر فرو رفته بودی و با خود می‌گفت یعنی می‌شود؟ شود که همین الآن صدای در بیاید و دخترکی با کاسه آش پشت در باشد و بساط آشنایی را فراهم همی‌کند و تا سال به پایان نرسیدی ما و اوی تشکیل خانواده همی دهیم؟ در چنین افکاری بود که دید صدای در خانه آمدی! پنداشت خدایگان صدای درونش را شنیده‌اند و آرزویش را برآورده کرده‌اند. پس برخاست پیرهن خویش اتو همی زد کت و شلوار تمیز پوشید و گردن آویز زینتی به گردن بیاویخت و سپس درب را باز کرد! از قضا پیرزنکی بود سپیدموی با کاسه آشی در دست. جوانکِ بخت برگشته با دیدن روی کریهُ المَنظَر پیرزنک در دم غش همی کرد و کاسه آش پیرزنک را نیز بشکاند. باری، چون به هوش آمد دید پیرزن بر بالینش نشسته. پس جوانک چنین گفت که همه را بنز گاز میگیرد ما را این پیکان مدل 47! و اضافه کرد:


با کاسه آش دختر همسایه افطار کنید ثوابش خفن است!

افسوس که تا شعاع سی صد متری هرکس شده همسایه ما پیرزن است!


قصه به اینجا که رسید پیرزنک شروع به صحبت همی نمود و گفت: وای بر تو! که من جوانکی بودم ترگل و برگل که چون آواز دعایت را خدایگان بشنید مرا فرستاد تا نذری همی‌ پزم و خانه به خانه پخش کنم تا به تو رسم. ولیکن آنقدر معطل کردی و درگیر حواشی شدی و دیرهنگام در را به رویم گشودی که علف بر زیر پایم سبز شد و موی بر سرم سپید. و از جور زمانه پیر شدمی. و این شعر در جواب پسرک خواند و برفت و پسرک تا آخر عمرش مجرد بماند:


تا کی به تمنای وصال تو یگانه 

نذری بپزم پخش کنم خانه به خانه!


باری، قصه پسرک و پیرزنک را شنیدید، بدانید که همه‌اش غصه بود! از وضعیت کلاغه هم که آیا به خانه‌اش رسید یا نرسید خبری در دست نیست. شاید رفته باشد مزرعه مترسک سری به اقوامش بزند.

این رباعی عهدی ترشیزی نیز وصف الحال این بنده نگارنده است:


آمد رمضان٬ نه صاف داریم و نه دُرد

وز چهره ما گرسنگی رنگ ببرد


در خانه ما ز خوردنی چیزی نیست

ای روزه برو! ورنه تو را خواهم خورد!


به این فکر می‌کنم که مگر دنیا دو روز نیست؟ و مگر ما در این سرای دنیا مسافر نیستیم؟ خب مسافر هم که روزه ندارد! اصلاً از قدیم الایام هم گفته‌اند: مهمان گرچه عزیز است ولی هم چو نفس/خفه می‌سازد اگر آید و بیرون نرود! مهمان هم یک روز، دو روز سه روز، بهتر نیست سنگین و رنگین خود برخیزیم و تا به زور بیرونمان نکرده‌اند نخود نخود؟

سی سحر سی دقیقه با کتاب سحرگاه شانزدهم

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۱ خرداد ۹۶
  • ۱۴ نظر

نقل است که او را بر کسی مالی بود و در محلت آن شخص شاگردی از آن امام وفات کرد. امام به نماز او رفت. آفتابی عظیم بود و در آن جا هیچ سایه نبود الا دیواری که از آن مرد بود که مال به امام می‌بایست داد. مردمان گفتند: در این سایه ساعتی بنشین.

گفت:

مرا برصاحب این دیوار مالی است. روا نباشد که از دیوار او تمتعی به من رسد. که پیغمبر فرموده است کل قرض جر منفعه فهو ربوا. اگر منفعتی گیرم ربا باشد.

*****


نقل است که روزی می‌گذشت. کودکی را دید که در گل مانده بود.

گفت: گوش دار تا نیفتی.

کودک گفت: افتادن من سهل است. اگر بیفتم تنها باشم. اما تو گوش دار که اگر پای تو بلغزد همه مسلمانان که از پس تو درآیند بلغزند و برخاستن همه دشوار بود.

امام از حذاقت آن کودک عجب آمد و در حال بگریست و با اصحاب گفت: زینهار اگر شما را در مسئله‌ای چیزی ظاهر شود و دلیلی روشنتر نماید، در آن متابعت من مکنید. 

تذکرةالأولیاء 

ذکر امام ابوحنیفه رضی الله عنه



مناجات رمضانیه


خدایا!

کاش بیمارستان‌ها

بخش کودکان سرطانی نداشت...

همین.


#بیت

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده گزند مباد...


س.ن:

دایره روابط اجتماعی اشخاص چیزی است شبیه مدل اتمی کوانتومی. که فرد در مرکزیت نقش هسته را دارد و دوستان و آشنایان در نقش الکترون‌ها هستند. الکترون‌ها(دوستان و آشنایان) در لایه‌های الکترون-ظرفیتی متفاوت قرار می‌گیرند و هرچه روابط دوستانه صمیمیت بیشتری را شامل شود به هسته نزدیکتر خواهند بود. و هرچه این صمیمیت کمتر باشد در حلقه‌های الکترونی بعدی قرار خواهند گرفت. تعداد الکترون‌هایی که در حلقه‌های اول و دوم قرار می‌گیرند بسیار کمتر از الکترون‌هایی است که در حلقه‌های بعدی خواهند بود. باری، همه این‌ها را گفتم تا برسم به این نکته، در نهایت ادب و احترام و در اوج صمیمیت قصد دارم این پست را تقدیم کنم به سه تن از دوستانم که در  این مدل اتمی در مجاورت هسته قرار می‌گیرند و طی این سال‌ها صمیمیتی خاص با آن‌ها داشته و دارم( و خواهم داشت به لطف خدا.) یک مترسک خوش قلب، علی آقای گوهری عزیز، و گندوم بانوی شیرازی الاصل مهربان.

 

سی سحر سی دقیقه با کتاب سحرگاه پانزدهم

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۰ خرداد ۹۶
  • ۱۵ نظر

نقل است که در بلخ قحطی عظیم بود، چنانکه یکدیگر می‌خوردند، غلامی دید در بازار شادمان و خندان. گفت: ای غلام، چه جای خرمی است؟ نبینی که خلق از گرسنگی چون اند؟

غلام گفت: مرا چه باک که من بنده کسی‌ام که وی را دهی است خاصه و چندین غله دارد. مرا گرسنه نگذارد.

شقیق آن جایگاه از دست برفت. گفت: الهی این غلام به خواجه‌ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد. تو مالک الملوکی و روزی پذیرفته ما چرا اندوه خوریم؟


*****


نقل است که روزی می‌رفت. بیگانه ای او را دید. گفت: ای شقیق! شرم نداری که دعوی خاصگی کنی و چنین سخن گویی؟ این سخن بدان ماند که، هرکه او را می‌پرستد و ایمان دارد از بهر روزی دادن، او نعمت پرست است!

شقیق یاران را گفت: این سخن بنویسید که او می‌گوید بیگانه گفت: چون تو مردی سخن چون منی نویسد؟

گفت: آری! ما چون جوهر یابیم، اگر چه در نجاست افتاده باشد، برگیریم و باک نداریم.

بیگانه گفت: اسلام عرضه کن که دین تواضع است و حق پذیرفتن.

گفت: آری! رسول علیه السلام فرموده است: الحکمة ضاله المومن فاطلبها و لو کان عند الکافر.

تذکرةالأولیاء 

ذکر شقیق بلخی رحمةالله علیه



میزباناا! 


شب عید است، عیدی بنده‌ات را نمیدهی؟

رنگ کاغذ کادویش مهم نیست 

ولی لطفاً زیاد بزرگ نباشد 

میترسم از اینکه ظرفیتش را نداشته باشم.

مرسی


#بیت

بیدلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد!

#حافظ


س.ن:

باری، دیروز بود که کامنت فیزیکدان برتر سید آلبرت کبیر شکرستانی الاصلِ نرسیده به بخارایی را دیدم و گل از گلم شکفت و بهانه‌ای شد تا  این پست را با نهایت ادب و احترام تقدیم کنم به صاحبان وبلاگ‌های: سر الکس آلبرت - خانم آبی تر(امیدوارم اسمتان را درست نوشته باشم) - آسمون آبی - آقا امیدمان (مدیر مسئول) - محسن فراهانی عزیز(پلاک 23) - رفقای قدیمی یادگار و خط خطی های یک شاعر تنها که هر دو به تازگی متآهل شده‌اند و آخرین نفر آقای پلاک هفت.  که همه مدت‌هاست نمی‌نویسند و دلم برای نوشته‌هایشان تنگ شده است. می‌دانم احتمال اینکه این پست را ببینند کمتر از 1 درصد است. ولی امید دارم که ببینند و بدانند که چقدر دوستشان داشتم. و چقدر دوستشان داشتیم. ان شالله هرجایی هستید موفق و موید و مظفر و منصور باشند. 


سی سحر سی دقیقه با کتاب روز چهاردهم

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۹ خرداد ۹۶
  • ۱۶ نظر

نقل است که روزی نان می‌خوردی. سگی آنجا بود و بدو می‌داد. گفتند:

چرا با زن و فرزند نخوردی؟

گفت: اگر نان به سگ دهم تا روز پاس من دارد تا من نماز کنم! و اگر به زن و فرزند دهم از طاعتم باز دارند!


*****

نقل است که یکبار در محملی بود و به مکه می‌رفت. رفیقی با او بود. او همه راه می‌گریست. رفیق گفت: از بیم گناه می‌گریی؟

سفیان دست دراز کرد و کاه برگی برداشت، و گفت: گناه بسیار است ولیکن گناهان من به اندازه این کاه برگ قیمت ندارد. از آن می‌ترسم که ایمان که آورده‌ام با خود، ایمان هست! یا نه.


*****


نقل است که چون یکی از شاگردان سفیان به سفر شدی گفتی: اگر جایی مرگ ببینید برای من بخرید.

چون اجلش نزدیک آمد بگریست و گفت: مرگ به آرزو خواستم، اکنون مرگ سخت است. کاشکی همه سفر چنان بودی که به عصایی و رکوه‌ای راست شدی. ولکن القدوم علی الله شدید.

به نزدیک خدای شدن آسان نیست و هرگاه که سخن مرگ و استیلای او شنیدی چند روز از خود برفتی و به هرکه رسیدی، گفتی: استعد لموت قبل نزوله. ساخته باش مرگ را بیش از آنکه ناگاه تو را بگیرد.

 از مرگ چنین می‌ترسید و به آرزو می‌خواست.


تذکرةالأولیاء 

ذکر سفیان ثوری قدس الله روحه