از داستان زال و رودابه-سه

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۲ شهریور ۹۷
  • ۲۵ نظر

 زال دل به رودابه باخته و رودابه هم عاشق زال شده. اما مشکلی که زال با آن روبه‌روست این است که رودابه دختر مهراب، از نوادگان ضحاک است و پیوند با آن‌ها به سبب اختلاف‌های اعتقادی و مذهبی غیرممکن است. به همین خاطر زمانی که زال دل به رودابه باخته و خواهان ازدواج با اوست، سران سپاه زال را نصیحت می‌کنند تا از این فکر درگذرد؛ اما زال نمی‌پذیرد. در نهایت سران سپاه به او می‌گویند تنها راه‌ این است که به نزد پدرش سام نامه‌ای بنویسد و خواسته‌اش را پیش او مطرح کند. زیرا سام قول داده هرگز با خواستۀ پسر مخالفت نکند.  بیتی که در ادامه آمده، از ابتدای نامۀ زال به پدر است. زال می‌خواهد نامه را با ستایش پدر آغاز کند. و این‌چنین می‌نویسد:

«چمانندهٔ دیزه هنگام گرد

چرانندۀ کرکس اندر نبرد» 

کرکس از پرنده‌هایی است که مردارخوار است. حکیم توس، رشادت‌های سام را این‌گونه توصیف می‌کند که، او در وقت نبرد چرانندۀ کرکس‌هاست. یعنی به‌قدری از دشمنان می‌کشد که غذا برای تمام کرکس‌های صحرا فراهم می‌شود!

The Killing of a Sacred Deer

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۰ شهریور ۹۷
  • ۲۳ نظر

تصور کنید روزی به همراه چند نفر دیگه رفته باشید بیرون ازخونه؛ خرید کرده باشید، بستنی خورده باشید؛ گفته باشید و خندیده باشید و کلی هم بهتون خوش گذشته باشه. بعد همین‌طور که با همراهاتون در حال قدم زدن هستید یکباره متوجه کسی بشید که دقیقاً پشت سر شما، با یک فاصله کم در حال حرکته. اینقدر نزدیک که گرمی نفسش رو پشت گردن‌تون حس می‌کنید. ولی تصورتون این هست که وجود اون شخص رو فقط شما احساس می‌کنید. جرئت برگشتن و دیدنش رو هم ندارید. چند قدمی با همون حس ترس پیش می‌رید و یک‌باره وجود اون شخص هیچ می‌شه. همین‌طور که یک‌باره اومده بوده یکباره هم ناپدید می‌شه. اون رفته، ولی ترسش هنوز هست. نه فقط همین لحظه که هروقت دیگری که با دوست و رفیقاتون بیاید پارک هم باز اون ترس خودش رو یک جوری نشون میده.

«کشتن گوزن مقدس» دقیقاً همینه. فیلمی سوررئال و با نگاهی اسطوره‌ای، که نه در ژانر ترس و وحشت ساخته شده و نه کارگردانش قصدی برای ترسوندن مخاطبش داره. ولی از لحظۀ شروع تا پایان فیلم یک احساس مرموزانه‌ای تمام وجود شما رو درگیر می‌کنه. فیلم دربارۀ زندگی عادی و حتی خوب یک پزشک و خانواده‌اشه که یکی از بیمارهاش موقع عمل جراحی کشته شده، و حالا اون آقای پزشک یک احساس دِینی نسبت به پسر اون مرد داره. همین. ادامۀ فیلم بی‌شباهت به احساس کردن حضور اون شخص نیست. تنها می‌تونید با وجود یک ترس به مسیر ادامه بدید. تنها می‌تونید فیلم رو دنبال کنید و منتظر انتهای ماجرا باشید. ماجرایی که حتی نمی‌تونم این اطمینان رو بدم که در پایان هم خواهید فهمید یا نه. درست مثل حال حاضر من که از دیشب تا همین لحظه، بعد از دیدن سکانس آخر فیلم نشستم و دارم فکر می‌کنم: «خب که چی؟ چرا لعنتی؟ چرا خب؟»

دیدن کشتن گوزن مقدس رو نه پیشنهاد می‌کنم، و نه پیشنهاد نمی‌کنم! تصمیم‌گیری برای دیدن یا ندیدنش با خود شماست. ولی من اگر جای شما بودم از دست نمی‌دادمش.

دعوت به داستان خوانی-سخن‌سرا

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۷ شهریور ۹۷

بگذار همه بگویند که شمر آمده به ضریح آقام حسین دخیل بسته، گردنش را بسته به میله‌های ضریح. اما تو را به خون گلوی خودت قسمت می‌دهم، به آن وقت و ساعتی که شمر گردنت را از قفا برید، پیش خدا، روز پنجاه هزار سال، شفیع من بشو... شفیع منِ روسیاه، منِ... 

+وبلاگ سخن‌سرا به روز شد.


پی‌نوشت: اگر دوستی مایل بود، داستان بالا را با صدای خودش بخواند تا به ادامۀ پست ضمیمه کنم. 

از دوستانی که مایل به خواندن داستان هستند استقبال می‌کنیم. انتخاب داستان هم می‌تواند به عهدۀ خودتان باشد. اگر مایل بودید داخل نظرات عنوان کنید.

ایران من

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۶ شهریور ۹۷
  • ۱۹ نظر

تو این روزهایی که هر میم.الف و میم.چ و الف.دالی، با هر سطح دانش و صدایی آلبوم میده بیرون. و همین‌طور تو این روزهایی که خیلی‌هامون حوصلۀ درست و حسابی نداریم. گوش دادن یک آلبوم موسیقی خوب می‌تونه کلی حال‌مون رو جا بیاره. برای همین پیشنهاد می‌کنم «آلبوم ایران من» همایون شجریان عزیز رو از دست ندید. 

خرید نسخۀ فیزیکی

خرید از بیپ‌تونز



آوازخوانی در شبم، سرچشمه‌ی خورشید تو

یار و دیار و عشق تو، سرچشمه‌ی امید تو

ای صبح فروردین من، ای تکیه‌گاه آخرین

ای کهنه سرباز زمین، جان جهان ایران‌زمین...

+ تک بیت‌های بی‌مخاطب هم بعد از مدت‌ها به‌روز شد!

از داستان زال و رودابه-دو

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۵ شهریور ۹۷
  • ۲۵ نظر

همی بود بوس و کنار و نبید

مگر شیر کو گور را نشکرید

شیوۀ سخن گفتن فردوسی این‌طوری هست که نمیشه عاشقش نشد؛ زشت‌ترین مضامین تن‌کامۀ انسانی رو طوری در پردۀ حیا و عفت می‌پیچه که تا دو سه مرتبه نخونی نمی‌فهمی منظورش چی بوده. بهتر بخوام بگم استاد کادوپیچ کردن کلام هستند ایشون.

در داستان عاشقانۀ زال و رودابه(بله؛ شاهنامه داستان عاشقانه هم دارد.)، رودابه موهای خودش رو از دیوار قصر پایین‌ می‌اندازه تا زال به کمک موهای بافته شدۀ او خودش رو از پایین دیوار قصر به بالای قصر برسونه.(چه صحنۀ آشنایی.) زال اما به رسم محبت بوسه‌ای تقدیم موهای معشوق می‌کنه و به کمک ریسمانی خودش از دیوار قصر بالا می‌ره. بیت بالا برای توصیف اولین شب وصال زال و رودابه آورده شده. تکلیف مصرع اول که در بیت مشخصه. می‌گه: زال و رودابه تا خود صبح کنار هم بودند. باهم شراب می‌نوشیدند و بوسه‌ها می‌گرفتند. و بعد در تکمیل مصرع اول از صنعت کادوپیچ کردن استفاده می‌کنه و میگه همۀ این‌ها بود، مگر اینکه «شیر کو گور را نشکرید» شیر گور را شکار نکرد.

چطور یک معرفی کتاب مفید بنویسیم؟

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۱ شهریور ۹۷
  • ۲۵ نظر
چطوری یک معرفی کتاب مفید بنویسیم؟ 
این دقیقاً سؤالیه که چند وقتی هست ذهنم رو مشغول کرده. و الآن دوست دارم ذهن شمارو هم باهاش مشغول کنم و ازتون خواهش کنم که ادامه متن رو بخونید و اجازه بدید من و دیگران هم در اندیشه‌هاتون شریک باشیم. 
چند وقتی هست فکر ایجاد یک سایت با محتوای معرفی کتاب بدجوری مورمورم می‌کنه. کارهایی کردم و قدم‌هایی هم برداشتم. و خب الآن رسیدم به جایی که ذهنم رو سخت مشغول کرده.
یک - اصلاً چرا به فکر زدن یک سایت معرفی کتاب افتادم؟
من هم می‌دونم سایت‌هایی که معرفی کتاب می‌نویسند کم نیستند. ولی تقریباً همۀ اون‌ها به یک روش این کار رو انجام می‌دهند. معرفی کوتاهی از کتاب، با هدف فروش اون کتاب به مخاطب! درواقع نوشتن یک معرفی بازاری از کتاب، بدون در نظر گرفتن محتوا و مفید یا قوی بودن اون کتاب. اگرچه این رو نمی‌شه یک نقطه ضعف تعریف کرد، ولی هرگز مورد پسند من مخاطب نبوده. به همین خاطر بود که فکر ساخت سایتی مخاطب‌محور (و نه بازار محور) به ذهنم رسید. 
دو - خب، حالا چطور باید متفاوت و مخاطب‌محور بود؟
این دقیقاً سؤالیه که در اون نیاز به هم‌فکری دارم. به عنوان دوستانی که می‌دونم سروکارتون با کتاب و دنیای کتاب‌ هست ازتون خواهش دارم که به این چند سؤال کمی فکر کنید:
 
+ از نگاه شما در یک معرفی کتاب بهتره به چه چیزهایی پرداخته بشه؟ و ویژگی‌های یک معرفی کتاب سودمند و جذاب چیه؟
+ چه روش خلاقانه‌ای برای معرفی یک کتاب به ذهنتون می‌رسه؟
+ اگر قصد داشته باشید چنین سایتی بسازید چه اسمی براش در نظر می‌گیرید؟
+ در کنار ایجاد بستری برای نوشتن دربارۀ کتاب‌ها و معرفی کتاب، چه چیزهای دیگری قابل عرضه است؟

بچه‌های قالیباف‌خانه

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۹ شهریور ۹۷
  • ۲۱ نظر

بچه‌های قالیباف‌خانه، کتابی است با دو داستان کوتاه از هوشنگ مرادی کرمانی عزیز، که این‌بار رفته سراغ خرده‌روایت‌هایی که از قالیباف‌خانه‌های قدیمی شهر کرمان. و به گفتۀ خودش یکی یکی اشخاص و کودکانی که در آن قالیباف‌خانه‌های قدیمی کار می‌کرده‌اند را پیدا کرده و از آن‌ها سؤال‌ها پرسیده و گاهی حتی قلم به دست‌شان داده تا برایش جزئیات را بنویسند. و در نهایت از دل دویست سی‌صد صفحه دو داستان پنجاه-شصت صفحه‌ای بیرون آمده که برخلاف دیگر آثار آقای مرادی کرمانی روایتی تلخ است و منعکس کنندۀ زندگی سخت و مشقت‌بار کودکان قالیباف‌خانه‌هاست.

 قالیباف‌خانه‌هایی که من نمی‌دانم هنوز هم اثری از آن‌ها هست یا نه. ولی راستش کتاب را که بستم به این فکر می‌کردم که کودکان کار امروز چه؟ آن‌ها چه شرایطی دارند؟ هر روز با چه سختی‌هایی دارند دست و پنجه نرم می‌کنند؟ و چند سال دیگر باید از زندگی‌ تلخ‌شان بگذرد تا شاید یکی مثل استاد پیدا شود و برود سر وقتشان و حکایت‌هایشان را بشنود و آن‌ها را بریزد در قاب کلمات و داستان؟ به این فکر می‌کردم که بچه‌های قالیباف‌خانۀ دیروز، الآن زندگی‌شان بر چه مداری می‌چرخد و کجا هستند؟ و در چه حالی هستند؟ و به این فکر می‌کردم که هستند بچه‌هایی که روایت زندگی‌شان بی‌شباهت به روایت بچه‌های قالیباف‌خانۀ مرادی کرمانی نیست. و اتفاقاً می‌شد حدس زد که این سال‌ها بر تعدادشان اضافه هم شده باشد. گیجم و گنگ. گیجم و گنگ و فکر می‌کنم بر دوش تک تک ما باری سنگینی می‌کند. و این واقعاً وظیفۀ ماست که کمی از آن بُعد فردی خودمان خارج شویم و در جامعه و در دردهای جامعه شریک باشیم.

باری، منبر هم نروم. امتیاز من به این کتاب بین چهار تا چهار و نیم است. شما هم اگر دوست دارید کمی با فضا و فرهنگ مردم کرمان قدیم و کارگاه‌های قالی‌بافی قدیمش آشنا شوید، بچه‌های قالیباف‌خانۀ هوشنگ مرادی کرمانی را بخوانید.

س.ن: تصویر، کتابخانۀ فیض-کاشان.

موسیقی هم بشنوید:



دریافت (شنگینَک-سیاوش ناظری-پنج مگابایت)

مخاطب شناسی پیشرفته-2

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۸ شهریور ۹۷
  • ۲۹ نظر

ممنونم از دوستانی که توی نظرسنجی پست «مخاطب‌شناسی‌ پیشرفته» شرکت کردند. سؤال‌ها و آمار به‌دست اومده رو قول داده‌بودم که منتشر کنم که می‌تونید ببینید. (برای بزرگ شدن تصاویر روی اون‌ها کلیک کنید.) در پایان هم به سؤال‌ها و انتقادهایی که کرده بودید جواب دادم. شناخت جنس و سلیقۀ دوستانی که داری خیلی کمک می‌کنه به نوشتن و بهتر نوشتن. بازهم ممنونم از اون شصت و دو نفری که در نظرسنجی شرکت داشتند. بازهم اگر انتقادی بود یا سؤالی بود بنویسید و مطرح کنید. کمتر از این فرصت‌ها پیش میاد. خلاصه از من گفتن. 

و اما سؤال‌های تشریحی:

یک- جای چه پست‌هایی توی وبلاگ خالیه؟ (همراه با تعداد تکرار هر پاسخ با توجه به شباهت‌های موضوعی)

روزانه نویسی و خاطرات(5)، کوتاه نویسی!(3)، موسیقی(2)، عاشقانه‌نویسی!(4)، پست‌هایی که ننوشتی!(1)، خلاصه کتاب‌های دوره‌ای مثل ماه رمضون(3)، پست‌های اجتماعی و طنز(4)، سیاسی-مذهبی-اجتماعی(5)، احساسی(2)، شعرخوانی‌هایی که آخر هفته‌ها بود(2)، آموزشی(1). 

دو- چه پست یا بخش‌هایی رو دوست داشتی؟

پست‌های معرفی کتاب و نوشتن بریده‌هایی از کتاب‌ها(6)، خودنوشت‌نگاری‌ها(5)، پست‌های ماه رمضون(6)، سفرنامه(7)، زبان مادری(6)، خاطره‌ها(4)، پست‌های ادبی(4)، تک‌بیت‌ها،پست‌های انتقادی و اجتماعی(4)، معرفی فیلم(2)، ورزش‌نگاری‌ها(2)، پست‌های طولانی و روزانه!(1)، هرجا بدون نقاب نوشتی(1)، 

و سه-حرفی سخنی، قصه‌ای اگر بود: 

(قسمت‌های قرمزرنگ جواب‌های خودم هست. قسمت‌های سیاه‌رنگ بخشی از انتقادها و حرف‌های دوستان)

-جان هرکسی که دوست داری فونت وبلاگو عوض کن. به فونت‌های صابر راستی‌کردار یه نگاهی بنداز. هم رایگانه هم قشنگ :)

+ فونت اینجا بی‌نازنینه. فکر می‌کردم فونت استانداردی باشه. باشه تغییر می‌دم در اسرع وقت. :)

-به نظرم تو سوالا، جای سوال بلاگر هستیم و وبلاگ داریم یا نه خالی بود و اینکه آیا کامنت می‌ذاریم برات یا خاموشیم

+ خب اگر وبلاگ ندارید که بسازید. خیر دنیا و آخرت در وبلاگ‌نویسه اصلاً. اگر خاموشم هستید هم روشن بشید. خاموش چرا آخه؟ :))
-هیچ وقت از بلاگستان نرید.
+قول نمی‌دم که بدفول نباشم. ولی سعی می‌کنم. :)
-چطوری میتونید اینقدر خوب بنویسید ؟
+اوایلش سخت بود. بعداً به صفحه کلید لپتاپم عادت کردم:d خوب می‌خونید.  
-وبلاگ شما واقعا همه چیز تمومه، و از جاهاییه که همیشه به دوستانم معرفی میکنم(چه بلاگر ها و چه غیر بلاگرها)، چون تو هر زمینه ای حرفی برای گفتن داره. خیلی موفق باشید و امیدوارم خیلی زود بخش عاشقانه نوشته ها به وبلاگتون اضافه بشه. چون هم هیجان انگیزه و هم اندازه بقیه مطالبتون خوندنی:-)
+ بابا ما را سر باغ و بوستان نیست. کار سخت دست ما ندید. :)
-سلام.من ترجیح میدم که برای شناخت واقعی مخاطب هام ،وبلاگ هاشونو بخونم و ازون طریق بشناسمشون (از طرف یه خواننده که شما رو دنبال میکنه اما میدونه که شما وبلاگش رو نمیخونی :)
+منم خیلی از وبلاگ‌ها رو می‌خونم و می‌دونم که اونا من رو نمی‌خونن. خلاصه وبلاگ‌هایی که می‌خونیم رو بر مبنای سلیقه دنبال می‌کنیم دیگه؟ غیر از اینه؟ :)
-یه کوچولو فقط گرم نیست این وبلاگ بهتره هیجانی تر باشه تا مخاطبا هم بیشتر بشه...و همچنین اگه دلستانا و قضیه ها کوتاه ترم باشه طرف حوصله بیشتری پیدا میکنه براخودن و لذت بردن...
+ نمی‌دونم چطوری گرم‌تر بشه و هیجانش بیشتر بشه. ولی کوتاه‌تر شدن مطالب رو سعی می‌کنم. :))
-آدم باید دل بده به نوشتن. نوشته‌هایی که از دل آدم جداست مفت نمی‌ارزه.
+کاملاً موافقتم رو اعلام می‌کنم. :)