چطور از کتاب خوندن لذت ببریم؟ (بخش دوم)

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۲ مرداد ۹۸
  • ۲۱ نظر

و اما رمان‌ و داستان شخصیت‌ محور.

از رمان‌های ماجرا محور زیاد گفتیم. ولی اغلب کسایی که کمتر کتاب می‌خونن، میگن که آیا نمیشه همۀ این حرف‌ها رو با دیدن فیلم و سریال هم تجربه کرد؟ آیا جلوه‌های ویژۀ سینمایی بهتر نمی‌تونه کلاس‌های جادوی سیاه هاگوارتز رو بهمون نشون بده؟ آیا بهتر نیست به جای اینکه ده تا صفحه توصیف بخونیم تا بفهمیم وسط جنگ‌های جهانی چه خبر بوده، اسلحه به دست بگیریم و برای نجات سرباز رایان به میدون جنگ بریم؟

من فکر می‌کنم اقتباس‌های سینمایی هیچ‌وقت نمی‌تونه همۀ جزئیات یک داستان رو به نمایش بگذاره. برای همینه که کنار این همه جلوه‌های ویژۀ تخصصی و رنگارنگ، هنوز کتاب‌های ماجرا محور طرفدارهای خودشون رو دارن. ولی خواه ناخواه صنعت سینما باعث شد تا دنیای داستان‌ها هم دچار تغییر و تحول بشه. نویسنده‌هایی که تا دیروز فقط دنبال توصیف اتفاق‌های عجیب و سرزمین‌های کشف نشده بودن، به این فکر افتادن که به سراغ دیگر عناصر داستان برن. و مهم‌ترین سؤالی که ذهنشون رو درگیر کرد این بود که وسط این داستان‌های هیجان‌انگیز تکلیف شخصیت‌ها چیه؟ آیا هر انسانی با هر تفکر و طرز رفتاری می‌تونست توی اون موقعیتی که ما خلق کردیم، همون تصمیم رو بگیره و همون کار رو انجام بده؟ 

همۀ این سؤال‌ها در کنار حرکتی که شروعش با فروید بود، باعث شد تا بیشترین توجه نویسنده‌ها به شخصیت‌های داستانی و درونیات اون شخصیت‌ها جلب بشه. فروید تقریباً اولین نفری بود که توجه‌اش به شخصیت‌های داستانی جلب شد. او به سراغ نمایشنامۀ ادیپ شاه رفت و هرکدام از شخصیت‌های اون نمایش رو به عنوان یک آدم واقعی تجزیه و تحلیل کرد. نتیجۀ این بررسی‌هی فروید هم روی علم روانشناسی و هم ادبیات داستانی تأثیر گذاشت.

پس از این اتفاق بود که توجه نویسنده‌ها هم به شخصیت‌های داستانی جلب شد. به تغییرات درونی‌ هر شخصیت در موقیعت‌های داستانی متفاوت(درست مثل موقعیت‌های متفاوت زندگی). به اینکه اگر شخصیت‌های خلق شده واقعی باشند، در موقعیت‌های متفاوت چه واکنشی از خودشون نشون میدن؟ در زمان‌های بحرانی دست به چه کارهایی می‌زنن و ما شاهد چه رفتارهایی در اون‌ها خواهیم بود.

اگه تا دیروز نویسنده‌ها برای شخصیت پردازی و سر و شکل دادن به شخصیت‌ها وضعیت ظاهری اون‌ها رو مد نظر قرار می‌دادن و با اولین حضور شخصیت توی داستان اون رو به خواننده معرفی می‌کردند، حالا چند قدم پیش‌تر اومده و سعی داشتند تا خواننده رو با رفتارهای شخصیت‌ها، شکل فکر کردن اون‌ها و درونیاتشون آشنا کنند.

یک مثال خوب از رمان‌های شخصیت‌ محور می‌تونه رمان «بیگانه اثر آلبرکامو» باشه. این رمان از همه لحاظ دقیقاً در نقطۀ مقابل رمان‌های کلاسیک و ماجرا محور قرار می‌گیره. برای اینکه بهتر منظورم رو برسونم، بهتره شروع این کتاب رو بخونید و ببینید که چطور با گفتن فقط چند جمله شخصیت مرسو رو معرفی می‌کنه:

«امروز، مادرم مرد. شاید هم دیروز، نمی‌دانم.»

بیشتر از این هم نیازی به ادامه نیست. با همین یک جمله ما می‌فهمیم که مرسو شخصیتیه که نسبت به همه چیز این دنیا بی اعتناست. تا این اندازه که زمان مرگ مادرش رو هم نمی‌دونه. و با همین یک جمله می‌دونیم که اگر مرسو در موقعیت دیگه‌ای هم قرار بگیره و مثلاً از اون سؤال کنیم که نظرت دربارۀ فلان مسئله چیه؟ قطعاً می‌گه نمی‌دونم. و به راحتی از کنار ما رد میشه و میره سراغ کار خودش.

اگر قرار باشه چند رمان شخصیت محور برجسته رو نام ببریم، می‌شه به همین «بیگانه» آلبر کامو، «تهوع» سارتر، «زمانی که یک اثر هنری بودم» امانوئل اشمیت، «سندروم زندگی نامعتبر» میثم خیرخواه، «طریق بسمل شدن» محمود دولت آبادی، «سال بلوا» عباس معروفی و ... اشاره کنیم.

شما هم اگر کتاب خوبی توی این زمینه سراغ دارید معرفی کنید.

 

پی‌نوشت: اگر علاقه داشته باشید، می‌تونیم همچنان توی این بحث بمونیم و گاهی ادامه‌اش بدیم.

پی‌نوشت2: اگر مترسک رو یادتون میاد و دلتون می‌خواد دوباره حرف‌های یک مترسک رو بخونید، بدونین که نامبرده سرش به سنگ خورده و در حال حاضر اینجا می‌نویسه.

چطور از کتاب خوندن لذت ببریم؟

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۸ مرداد ۹۸
  • ۳۳ نظر
من هم مثل خیلی از شماها کتاب خوندن رو با داستان‌ها و قصه‌ها شروع کردم. بعد آروم آروم کشیده شدم سمت رمان‌های ایرانی و خارجی. دوران نوجوانی بیشتر به رمان‌ها و داستان‌های فانتزی و علمی تخیلی علاقه داشتم. بعدها گوش به زنگ بودم ببینم کی چه کتابی می‌خونه تا من هم اون رو بخونم. توی دانشگاه بیشتر از هرچیزی کتاب شعر و رمان می‌خوندم. تا اینکه یه روز به نظرم رسید چه کار بیهوده‌ای! چرا به جای این همه داستان ماجرایی، نباید بشینم و یک کتاب علمی‌تر بخونم؟ و این شد که کشیده شدم سمت حوزه‌های متفاوت. تا همین سال پیش که دوباره برگشتم به دنیای داستان؛ و این‌بار تونستم توجیه مناسبی برای اون سؤال قدیمی پیدا کنم.
بگذریم. صحبت رو زیاد خصوصیش نکنم. این‌ها رو گفتم که بگم خیلی از ماها خوندن کتاب‌های داستانی رو دوست داریم؛ ولی تا حالا فکر کردین چرا؟ چرا از خوندن کتاب‌های تاریخی خوشمون نمیاد، اما داستان‌های تاریخی رو دوست داریم؟ چرا خوندن جغرافیا اعصابمون رو خط خطی می‌کنه، امّا داستانی که از یک سرزمین ناشناخته است برامون جذابه؟ چرا حاضر نیستیم یک کتاب روان‌شناسی رو بخونیم، اما از خوندن کتاب‌های سارتر لذت می‌بریم؟

 اغلب رمان‌ها و داستان‌هایی که می‌خونیم یا ماجرا محور هستن و یا شخصیت محور. توی این پست از رمان‌های ماجرا محور صحبت کنیم تا بعد:
منظور از ماجرا محور بودن یک داستان اینه که همه چیز حول اتفاق‌های عجیب و غریب شکل بگیره. اتفاق‌هایی که در دنیای عادی ما برای هرکسی رخ نمی‌ده. اتفاق‌هایی که ما شانسی برای تجربه کردنش نداریم. ولی با خوندن رمان‌های ماجرایی می‌تونیم خودمون رو در اون اتفاق شریک کنیم. مثلاً رمان‌های پلیسی یا جنایی. خب طبیعتاً ما هیچ‌وقت فرصت این رو نداریم که در یک ماجرای پلیسی غرق بشیم. به همین خاطر خوندن یک رمان پلیسی برای ما جذابه.
مثال دیگه‌اش رمان‌هاییه که در سرزمین‌های دوردست (چه خیالی، چه واقعی) اتفاق می‌افته. درسته. برای ما مقدور نیست که اون سرزمین رو از نزدیک ببینیم؛ ولی خوندن داستان‌هایی درباۀ اون سرزمین تجربه ریستن در اون رو به ما منتقل می‌کنه. ما هیچ وقت فرصت زندگی در هاگوارتز رو پیدا نمی‌کنیم. هیچ وقت نمی‌تونیم کنار سربازهای جنگ جهانی دوم تفنگ دست بگیریم. قرار هم نیست هیچ وقت توی صحراهای آفریفا گم شیم. ولی مثلاً با خوندن رمان هری پاتر می‌تونیم حس کنیم که توی هاگوارتز قدم می‌زنیم. اصلاً می‌تونیم یک هاگوارتز واقعی رو توی ذهن خودمون خلق کنیم. 
همین قرار گرفتن توی موقعیت‌های عجیب‌وغریب و سرزمین‌های ناشناخته است که خوندن رمان‌های ماجرا محور رو برای ما جذاب می‌کنه. خودم از بین کتاب‌های ماجرا محوری که خوندم، می‌تونم به این چندتا اشاره کنم:
مجموعه رمان‌های هری‌ پاتر
جین ایر
وداع با اسلحه
هزارویک  شب
اگر شما هم کتابی به ذهنتون می‌رسه بگید. یا اگر حرفی و نکته‌ای هست بیان کنید. 

بر طبل شادانه بکوبیم

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۶ مرداد ۹۸
  • ۱۴ نظر


جوانان والیبالیستمون با شکست ایتالیا در فینال قهرمانی جوانان جهان، روی سکوی قهرمانی رفت. گفتم بدونید.

دست و پنجه‌هاشون گرم :)

حرف بزنیم

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۴ مرداد ۹۸
  • ۲۸ نظر

خب بگید:

چه خبر؟ 

اوضاع احوال؟ 

دماغتون چاقه؟

دیگه چه خبر؟


+کامنت‌های پست پس از بیست و چهار ساعت، به صورت خودکار بسته می‌شود.

#دعوت_به_خوبی

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲ مرداد ۹۸

برای کمک به پویش #کوله‌پشتی_مهر اینجا رو ببینید.


چرا پیرمرد و دریای همینگوی باید نوبل می‌گرفت؟

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۳۰ تیر ۹۸
  • ۲۱ نظر

پیرمرد و دریای ارنست همینگوی در نگاه اول یک رمان ساده است و داستان ساده‌ای دارد. به قدری ساده که وقتی کتاب را برای اولین بار تمام کردم، چند دقیقه‌ای ذهنم به این پرسش مشغول بود که چرا باید پیرمرد و دریا جایزۀ ادبی نوبل بگیرد؟ چه چیزی در کلمات پیرمرد و دریا جریان دارد که آن را در مقایسه با دیگر رمان‌های هم‌عصرش ممتاز می‌کند؟ چرا این رمان از دیگر رمان‌های همینگوی باید محبوب‌تر و معروف‌تر شود؟

حال که زادروز ارنست همینگوی است و نوشتن از او بی‌مناسبت هم نیست، فکر کردم برای رسیدن به یک پاسخ صحیح، دوباره به سراغ کتاب پیرمرد و دریا رفته و به بررسی آن بپردازم. پیرمرد و دریا همانند پلی است میان رمان‌های کلاسیک و رمان‌های مدرن. این حرف را از این جهت می‌زنم که رمان در سال 1951 میلادی نوشته شده است. درست در سال‌‌‌هایی که سنگ بنای جریان ادبی رمان نو گذاشته می‌شود. از طرفی مشخصه‌های رمان پیرمرد و دریا هم از نظر فرم روایت و هم از نظر شخصیت ‌پردازی نزدیکی زیادی به رمان‌های نو دارد. در کنار این‌ مقدمۀ کوتاه، آخرین رمان ارنست همینگوی ویژگی‌های دیگری نیز دارد که در ادامۀ متن به بررسی دقیق‌تر آن‌ها پرداخته شده است.

ادامۀ یادداشت را اینجا بخوانید.


برگۀ مأموریت

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۷ تیر ۹۸
  • ۷ نظر

«به‌نظر من هرآدمی که پا به این دنیا می‌گذارد، همراه خودش یک‌برگۀ مأموریت دارد؛ مأموریتی که قرار است در زندگی برایش تلاش کند و حتی یک‌وقت‌هایی هم بجنگد تا به خواسته‌هایش برسد». (وریا، سیده‌زهرا محمدی)

ممنونم از اینکه ادامۀ یادداشت رو داخل سایت شهرستان ادب می‌خوانید. :)


و تشکر از خانم نویسنده که این اجازه رو دادن تا کتاب خوب‌شون رو معرفی کنم.

بودای کوچک

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۷ تیر ۹۸
  • ۱۳ نظر


باجو در عمر حرفه‌ایش بیش از ۱۰۸ضربه کاشته را تبدیل به گل کرد. توپی که او در فینال جام‌جهانی۱۹۹۴ بیرون زد، یک مورد غیرعادی بود. البته آن پنالتی به آدم آرامش خاطر می‌داد؛ چون اگر روبرتو باجو هم گاهی خرابکاری می‌کرد، پس خرابکاری بقیه دیگر عیبی نداشت.

«داستان فوتبالیست‌ها» (نشر اطراف)


پی‌نوشت: بیست و پنج سال پیش در چنین روزی، روبرتو باجو، بودای کوچک. فینال جام‌جهانی 1994، برزیل کارلوس آلبرتو مقابل ایتالیای آریگو ساکی. ضربات پنالتی، رقابت دروازه‌بان‌ها، تافارل رودرروی پالیوکا و آخرین ضربه‌ای که باجو به آسمان کوبید تا برزیلی‌ها در ورزشگاه رزبول امریکا جشن قهرمانی برپا کنند. (لینک خلاصه بازی)