- آقاگل
- چهارشنبه ۱۳ شهریور ۹۸
- ۱۲ نظر
طفل بی حوصلهام خسته ز تعطیلیها
مهر من زود بیا! وقت دبستان من است...
لیلا خرمگاه
طفل بی حوصلهام خسته ز تعطیلیها
مهر من زود بیا! وقت دبستان من است...
لیلا خرمگاه
حالا ما تلفن نداریم، شما هم نباید یه زنگ بزنین؟
بیاید یه کم حرف بزنیم. از هر چیزی که دوست دارید.
امروز صبح که تصمیم به انتشار این پست گرفتم، چند دقیقهای فکر کردم که به جای واژۀ پادکست باید از چه واژهای استفاده کنم؛ راستش هرچه فکر کردم، به نتیجهای نرسیدم و به همین خاطر در ادامۀ پست از همین واژۀ پادکست استفاده میکنم تا شاید روزی روزگاری ترکیب مناسبی برایش پیشنهاد شد. و امّا پست:
رادیو دستنوشتهها اولین پادکستی بود که آن را دنبال میکردم. نخستین آشناییم با این پادکست، نخستین قسمت از روایت چهل سال موسیقی ایران بود؛ که در آن سحر سخایی (آهنگساز و نویسنده) در پی کشف و روایتِ موجزِ روح زمانۀ هر سال از دل یک اثر یا آلبوم موسیقی برآمده بود. و همین مجموعه یادداشتهای سحر سخایی شده بود مواد اولیۀ این پادکستها. رادیو دستنوشتهها موضوعات دیگری هم دارد که راستش من کمتر به سراغ آنها رفتهام. ولی بنا به تجربه میتوانم تضمین کنم که اگر به سراغ پادکستهای رادیو دستنوشتهها بروید، دست خالی برنمیگردید.
دومین مجموعه پادکستی که در این مدت سعی کردهام همۀ قسمتهایش را دنبال کنم، مجموعه پادکستهای کُرُن بوده. کُرُن را نخستین بار یک دوست وبلاگی معرفی کرد و گفت: «اگر علاقهمند به موسیقی ایرانی هستی، پادکستهای کرن را گوش بده.»(که خب، من هم از قدیم آدم حرف گوش کنی بودهام.) همینطور که این دوست وبلاگنویس گفت، کرن پادکستی است دربارۀ موسیقی ایران، که هربار به سراغ یک آهنگ یا آلبوم میرود و دربارۀ آن صحبت میکند. از تاریخچۀ آن اثر گرفته تا بررسی درونمایۀ آن. یکی از خوبیهای پادکستهایی که دربارۀ موسیقی ساخته میشوند این است که در کنار محتوای ارائه شده، گوشههایی از آهنگ را در دل پادکست میشود شنید؛ که به بهتر جا افتادن صحبتهای گوینده کمک میکند.
حالا که صحبت از پادکستهای موسیقیایی است، از آخرین کشفم در دنیای پادکست هم رونمایی کنم. مترونوم را تازه دو سه روز است که کشف کردهام. یکی از سرگرمیهای همیشگیام وقتی جذب آهنگی میشوم این است که دوست دارم اطلاعاتی دربارۀ آن نیز داشته باشم. از آهنگساز اثر گرفته تا نوازندهها و تران سرای کار. در یک کلام، دوست دارم کمی دربارۀ تاریخچۀ آن هم آهنگ بدانم. محتوای پادکست مترونوم تقریباً همین است. مترونوم در هر قسمت به سراغ یک آهنگ خاصمیرود(و واقعاً هم انتخابهای خاصی دارند) و تاریخچۀ آن را با جزئیات کامل بررسی میکند. به علاوه به معرفی نمونههای آشنا و غیر آشنای آن آهنگ میپردازد که شنیدن مترونوم مجموعه را دلچسبتتر هم میکند.
شاهنامه خوانی، پادکست دیگری است که کم و بیش پیگیرش هستم. اگرچه قسمتهای اولش را با اشتیاق بیشتری دنبال میکردم و حالا مدتهاست میل زیادی برای گوش دادن به شاهنامه خوانی ندارم، ولی به جرأت میگویم که در زمینۀ ادبیات کهن پادکست با کیفیتی است. و اگر کسی بخواهد به سراغ شاهنامه برود، این پادکست کمک خوبی برای اوست.
اندوختۀ من از دنیای پادکستهای فارسی فعلاً همین چندتاست. اگر شما هم پادکست با کیفیتی میشناسید، تک خور نباشید و معرفی کنید.
حالا که امروز روز عیده و امیدوارم حال همه خوب باشه، بیاید یه کم حرف بزنیم.
چه خبر؟
اوضاع احوال؟
استفانی فراپارت را احتمالاً سالهای سال به یاد خواهیم آورد. نخستین داور زنی که در یک رقابت بینالمللی پابهپای مردان میدوید. دنیا پر است از اولینهایی که همیشه ماندگار شدهاند. از اولین انسانس که روی ماه قدم زد تا اولین انسانی که قصه را آفرید. فراپارت و تیم داوریاش از جنس همین اولینها بود. وقتی پیشاپیش بازیکنان پا به درون چمن سبز میگذاشت لبخند میزد. ولی استرس را میشد از چشمهایش خواند. هیجان درونیاش را میشد از شکل دمیدنش در سوت شنید. کمی هم شانس یارش بود که در نخستین تجربهاش اتفاق خاصی نیفتاد. بازی بیشتر از اینکه درگیرانه باشد، یک بازی فنی بود. کمتر خطایی اتفاق میافتاد و به جز چند صحنه جنجالی شکل نگرفت. قضاوت فراپارت البته بی اشتباه هم نبود. مثل صحنۀ پنالتی آخر که باید آن را تکرار میکرد و نکرد تا بازی با برد لیورپولیها تمام شود.
حالا که بحث فوتبال است و یک طرف میدان هم چلسی است، از آقای مربی جوان هم بنویسم. باخت چهار بر صفر جلوی منچستر اوله شروع خوبی برای چلسی لمپارد نبود. ولی بازی شجاعانه و شطرنجوار دیشب نشان داد که آن نتیجه چیزی جز یک بدشانسی نبوده. که میشود به این تیم امید داشت. تیمی که در کنار سرمربی جوانش از بازیکنهای جوانی هم بهره میبرد. از کورت زومای بیست و چهار ساله در خط دفاع تا تامی آبراهامی که مهاجم است و دیشب پنالتی آخر را از دست داد تا بدشانسی فعلاً دست از سر تیم لمپارد برندارد.
زبان موسیقی چیزی به جز زبانی است که ترانه یا تصنیف به آن زبان سروده شده. برای همین است که وقتی عالیم قاسماف آذربایجانی میخواند، اهمیتی ندارد که ترکی آذربایجانی را بدانی یا ندانی. آنچه تو را به آواز و آواز را به تو پیوند میزند، آن روح موسیقیایی جاری در آهنگ است. دنیای موسیقی زیاد پایبند به مرزهای جغرافیایی نیست. برای همین است که وقتی صحبت از موسیقی دستگاهی و مقامی میشود، بیشتر از اینکه درگیر تفاوتهای موسیقی دستگاهی ایرانی با موسیقی مقامی آذربایجانی یا عربی باشیم، توجهمان به شباهتها و نزدیکیهاست. برای همین است که در زمان شنیدن موسیقی مقامی آذربایجانی، فرقی نمیکند عالیم قاسماف به زبان ترکی برایمان بخواند یا فارسی. فرقی نمیکند که در سماع شمس بخواند یا بیات ترک. مهم آن روح جاری در آواز است که از درون خواننده میجوشد و به جان شنونده مینشیند.
بشنوید از عالیم قاسماف آذربایجانی، یکی از استادهای برجستۀ موسیقی مقامی آذربایجان.
دریافت(خاطره-عالیم قاسماف)
عمر این عشق یک لحظه است و باقی همه خاطره...
هیچوقت فکر نمیکردم حضور یک آدم در دنیای مجازی تا اینقدر برایم اهمیت پیدا کند. مهدی شادمانی را تا قبل از عضویت در توییتر از نزدیک نمیشناختم. در توییتر هم روزهای اول به خاطر توییتهای ورزشی و اخلاق حرفهایش دنبالش میکردم. ولی این شناخت و آشنایی اندک، امروز به یک علاقۀ درونی تبدیل شده. مهدی شادمانی امروز برایم فقط یک خبرنگار قدیمی در حوزۀ ورزش نیست. هرروزی که اسمش را میبینم به این فکر میکنم که مگر میشود یک نفر اینقدر دیگران را به خدا نزدیک کند؟ مگر میشود یک نفر اینقدر شفاف باشد؟ مگر میشود...
حالا هربار که خبری از مهدی شادمانی میشنوم یا ردپای توییتهایش را پای پستهای دیگران میبینم، تک تک سلولهایم عشق به زندگی پیدا میکنند. ساده بگویم، خوشحالم از بودن و نفس کشیدن مهدی شادمانی. خدایا اگر جای شما بودم به مهدی شادمانی عزیز قدرت پیروزی بر زندگی را میدادم. حالا بازهم میل خودت.
اگر رمان یا داستان کوتاهی(با تأکید بیشتر روی داستان کوتاه) میشناسید که از فوتبال برای روایت داستان استفاده کرده، بهم معرفی کنید. ممنون.
فیلم هم میشناسید معرفی کنید.