آبی‌های لندنی

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۵ آبان ۹۸
  • ۸ نظر


یک: (سه شنبه، سی مهر، کنفرانس مطبوعاتی پیش از بازی  با آژاکس هلند، لیگ قهرمانان اروپا)


خبرنگاری پرسید: «به نظر می‌رسد از آژاکس می‌ترسید؟»

فرانک کمی لبخند زد و گفت:«نمی‌ترسم. صورتم این شکلیه.»

+نتیجه؟ چلسی یک-صفر آژاکس رو برد.


دو: (شنبه، چهار آبان، لیگ جزیره)


هتریک کریستین پولیسیک بیست ساله، هفتمین برد پیاپی مربی جوان با آبی‌های لندن. جذاب‌ترین تیم این روزهای فوتبال.

+بچسبد به این پست

حرف بزنیم

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۳ آبان ۹۸
  • ۲۵ نظر

سلام

حالا ما تلفن نداریم. شما هم نباید زنگ بزنید؟

 از روزهای بارونی چه خبر؟ اوضاع احوال چطوره؟

بیاید یه کم حرف بزنیم.

دیگه چه خبر؟

زیست محیط-دو

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱ آبان ۹۸
  • ۲ نظر
 برای اینکه اتفاق‌های مشابه دنیای واقعی پیش نیاید و در ادامۀ بحث دوباره به جواب‌های تکراری‌ای مثل ضرر کارخانه‌ها، فعالیت‌های دولت، کمبود نظارت، گازهای گلخانه‌ای تولید کشورهای صنعتی و ... نرسیم، از همین ابتدای بحث بگویم که هدفم از طرح این بحث، صحبت کردن دربارۀ «مدیریت ضایعات شهری» است؛ و در مدیریت ضایعات شهری، نمی‌توانیم منکر این شویم که «مصرف‌کننده» پایۀ اصلی مثلث «تولید، مصرف و نظارت» است. 
نکتۀ دوم اینکه، آنچه برای مصرف‌کننده با کلیدواژۀ بازیافت تعریف شده، یک تعریف اشتباه است. می‌گویم بازیافت را اشتباه متوجه شده‌ایم، چون اغلب مردم تعریفشان از بازیافت فقط تفکیک پلاستیک، کاغذ، شیشه و ... است. درواقع فکر می‌کنیم همین‌که این‌ موارد را از هم جدا کنیم، نقشمان را تمام و کمال انجام داده‌ایم و باید در روزنامه و اخبار عکسمان را چاپ کنند و به خاطرش دکترای افتخاری‌ بگیریم.
اما حقیق این است که ما فقط یک ضلع این مثلث هستیم؛ که اتفاقاً وظیفۀ اصلیمان را ناقص انجام می‌دهیم. یا به کل انجامش نمی‌دهیم. و خب، وقتی منِ مصرف‌کننده به عنوان پایۀ اصلی این فرایند، به عنوان آغازگر این فرایند، وظیفه‌ام را ناقص انجام دهم، دیگر چه انتظاری باید از دولت و شرکت‌های تولید کننده داشته باشم؟
برگردیم سراغ بحث اصلی. بازیافتی که به واسطۀ شبکه‌های اجتماعی برایمان تعریف شده و به خورد مردم جامعه داده شده و آن را به عنوان یک تعریف پذیرفته‌ایم، خودش محوری از یک چرخۀ بزرگتر است. «مهندسی چرخۀ زندگی» که ترجمۀ تحت‌الفظی عبارت «life cycle engineering» است و من تا جایی که جست‌وجو کردم، مطلب فارسی درباره‌اش نبود و فقط چند کارگاه دهن پرکن(یا شاید جیب پرکن) بود که ارتباطی هم به بازیافت و ضایعات شهری نداشت. اگر حوصله‌ دارید، همین عبارت انگلیسی را سرچ کنید و کمی دربارۀ مهندسی چرخۀ زندگی بخوانید. صفحۀ ویکی‌پدیا هم دارد. اگرچه LCE یک اصل مهندسی برای تولیدات صنعتی است، ولی می‌شود با کمی تغییر در اینجا هم از آن کمک گرفت.
کاهش مصرف مواد (reduce)، استفاده مجدد از مواد (reuse) و بازیافت مواد (recycle)، سه محور اصلی در مهندسی چرخه زندگی هستند و همۀ این سه، در کنار هم است که نقش اساسی مصرف‌کننده را در مدیریت ضایعات شهری تعریف می‌کند.
اگر عمری بود، در ادامۀ این پست‌ها به صورت جزئی سراغ این مراحل می‌رویم.

انت الحبیب واله

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۸ مهر ۹۸
  • ۶ نظر

گفته بودم که موسیقی نه مرز می‌شناسد و نه جغرافیا. گفته بودم آنچه مارا به موسیقی و فضای موسیقی را به ما پیوند می‌زند، آن روح موسیقیای جاری در آهنگ است. گفته بودم دنیای موسیقی بیش از اینکه درگیر تفاوت‌ها باشد، توجهش به شباهت‌ها و نزدیکی‌هاست. حالا می‌خواهم بگویم مصداق این حرف‌ها موسیقی مقامی عراق است. موسیقی‌ای که خیلی وقت‌ها نزدیک می‌شود به همان آوازهای آشنای ایرانی. می‌شود مقام نهاوند که به زنگله و زنگوله می‌شناسیمش یا مقام دشت که همان دشتی است.

شاید باورش سخت باشد، امّا یک جاهایی خوانندگان حتی پا را فراتر از دیوارهای زبان می‌گذارند و عربی و فارسی را آشتی می‌دهند و جان می‌بخشند به موسیقی. مثالش  هم زهور حسین است و آهنگ «انت الحبیب واله» که در ادامه آورده‌ام. از همین ثانیه‌های اولش هم می‌شود به فضای آزاد انت الحبیب پی برد. به اینکه انگار زهور حسین نه یک آهنگ در مقام‌های عربی که دارد آهنگی نام آشنا را در مایۀ آوازی بیات ترک می‌خواند. چیزی که شاید بارها شنیده باشیم‌.(بیشتر در عروسی‌ها و مجالس شادی احتمالاً.)

آهنگ پیش می‌رود تا می‌رسد به ثانیه‌های میانی و بعد این‌بار زهور حسین به زبان فارسی شروع می‌کند به خواندن و تازه اینجا شستمان خبردار می‌شود که انت الحبیب واله همان است که جلال همتی می‌خواندش. همان آهنگ گل پری‌جون! بعله! اینجایی جون! بعله! 

برای همین است که می‌گویم موسیقی مرز و جغرافیا نمی‌شناسد. رهاست. آزاد است و در قید و بند خط و خط کشی نیست.



دریافت

زیست محیط

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۰ مهر ۹۸
  • ۱۴ نظر

«چه باید کرد؟»

این همان سؤالی است که این روزها ذهنم را درگیر کرده. «چه باید کرد برای این زیست محیطی که هرروز حالش خرابتر از دیروز است؟» چه باید کرد؟

چند وقتی است که به راه‌کارهای ریز و درشتی فکر می‌کنم که می‌تواند در بهبود سلامت محیط زیست مؤثر باشد. دنبال راه حل‌های اینستاگرامی و سانتی‌مانتال هم نیستم. بیشتر دنبال راه‌کارهایی می‌گردم که به راحتی در محل زندگی و کار عملی باشد و نیاز به هزینۀ اضافی هم نداشته باشد. دغدغۀ محیط زیست داشتن این روزها شده است مد روز و خب، ماهیگیرهای مجازی هم کم نیستند. همین حالا به اسم محیط زیست، تا دلتان بخواهد صفحه و پیج ساخته‌اند و تهش باز تبلیغ مصرف‌گرایی است و اینکه: «محصولات مرا بخرید تا فلان و بهمان!» صفحه‌هایی که بیشتر آدم را یاد پت و مت می‌اندازند و تخریب سرتاپای هدف، به جای رسیدن به آن.

باری. باور دارم که نوشتن و صحبت کردن از تجربیات فردی همیشه بهترین راه رسیدن به پاسخ مناسب برای این «چه باید کردها»ست. برای همین است که پای این سؤال و دغدغه را به وبلاگ باز کردم و دوست دارم در کنار هم با تجربه‌های بیشتری آشنا شویم. 

اسمش را چالش نمی‌گذارم. ولی اگر این متن را خوانده‌اید، خواهشم این است که کمی به آن فکر کنید و ترجیحاً در وبلاگ از تجربه‌های فردی و برخوردهای خودتان با مسئلۀ کمک به سلامت محیط زیست بنویسید.

می‌توانید به صورت موردی به راه‌کارهایتان اشاره کنید یا اینکه خاطره‌وار آن را شرح دهید. هرطور خودتان صلاح می‌دانید. لینک‌ها را هم برایم بفرستید تا همین‌جا منتشر کنم، تا همۀ نوشته‌ها کنار هم باشد.


پی‌نوشت:

گفتن و نوشتن این دست تجربه‌ها، بزرگترین کمک به کسی است که ابتدای این راه ایستاده‌ یا اینکه ذهنش کمی قلقلک شده و حالا فقط مانده کمی انرژی فعال‌سازی برای آغاز حرکت. پس اگر شما هم دغدغۀ سلامت محیط زندگیتان را دارید، با بازنشر پست یا دعوت از دوستانتان کمک کنید تا با تجربه‌های بیشتری آشنا شویم. 

ناغافل پنج سال گذشت

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۶ مهر ۹۸
  • ۲۱ نظر

صبح که نشستم پای لپتاپ، حرفی برای گفتن به ذهنم نمی‌رسید؛ امّا در درون دوست داشتم چند کلمه‌ای بنویسم. دوست داشتم حرفی برای زدن پیدا کنم و حتی اگر شده، برخلاف دفعات قبل، زودتر از جمعه بساط حال و احوال‌ پرسی راه بیاندازم. توی همین فکرها بودم که یادم آمد اینجا را نیمه‌های مهر ساخته بودم. درست پنج سال پیش. حالا پنج سال می‌شود که اینجا شده خانۀ مجازی من. روزهای اول فقط یک دانشجوی م.شیمی بودم که از بد حادثه افتاده بودم کیلومترها آن‌طرف‌تر از وطن و همین باعث شده بود تا بین فیسبوک و گوگل پلاس و وبلاگ، روی بیاورم به سومی.

اینکه بپرسم نظرتان دربارۀ این وبلاگ و مطالبش چیست؟ قدری کلیشه به نظر می‌رسد. ولی خب اگر حرفی، سخنی، انتقادی داشته باشید می‌شنوم(می‌خوانم).

 همین‌طور اگر دوست داشتید بگویید که چطور اینجا کلبۀ دنج‌تری می‌شود و میزبانش میزبان بهتری.

کجا را بکوبم؟ کدام ستون رو بردارم و کدام دیوار را بالاتر ببرم؟ از چه چیزهایی بیشتر بنویسم و چه چیزهایی حوصله‌تان را سرمی‌برد؟


بچۀ خسته مونده

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۲ مهر ۹۸
  • ۶ نظر

و به این همه امید که در دل دارم می‌اندیشم.

و آنگاه زیر لب می‌گویم: «امید، تنها محکومیتِ انسان است!»

#نادر_ابراهیمی

#ابوالمشاغل

.

.

.

.

.

.

#دنیای_قشنگ_مسخره

پاییز

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۸ مهر ۹۸
  • ۱۳ نظر

گذشته‌ از استوری‌های اینستاگرامی و تلگرامی و ... که هرسال درحال تکرار شدنه، به شخصه اعتقاد دارم پاییز آشفته‌بازار زندگی‌هامون رو منظم می‌کنه. 

تغییر فصل برای من با تغییر خیلی چیزهای دیگه هم همراه هست. خیلی چیزها که باید بنشینم منتظر نتیجه‌اش. 

این چند خط نامفهوم رو می‌نویسم که یادم نره این روزها رو. 

اگر این روزها دست دعاتون پیش خدا بلند بود، اون آخرای کارتون با خدا، من رو هم دعا کنین.

همین.

زنده باشید و برقرار.