از گوجه تا پیاز آشپزی-یک

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۳ تیر ۹۸
  • ۲۲ نظر

اول اینکه با خواندن این کلمه‌ها کسی آشپز نمی‌شود. در حقیقت نامبردۀ نگارنده این سطور خودش آشپز که هیچ، نیم‌پز هم نیست. با این حال به خاطر جبر روزگار گاهی مجبور بوده‌ام دست به تجربه‌هایی بزنم و بر اساس همین تجربه‌ها چیزهایی یادگرفته‌ام. دیگر اینکه چون اغلب این آموزه‌ها به کمک تجربه به دست آمده، گاهی ممکن است عجیب‌وغریب به نظر برسند و با عقل سلیم جور درنیایند؛ اما باور کنید بارها امتحان شده و امتحان خود را پس داده‌اند. حالا اگر اتفاقی افتاد و مثلاً غذایتان سوخت یا طعم بدی داشت یا یکی از اعضای خانواده را روانۀ بیمارستان کرد، دیگر مقصر من نیستم. حتماً خودتان یک‌جایی مسیر را اشتباه رفته‌اید. خلاصه که بنده هیچ مسئولیتی را برعهده نمی‌گیرم. بازهم میل خودتان. در آخر اینکه من برای آشپزی از ابتدایی‌ترین چیزهای در دسترس استفاده می‌کنم. شما هم همین‌ کار را بکنید و بیخیال ادا و اطوار و این حرف‌ها. با این توضیح‌ها برویم سراغ اولین آموزش:


«تخم‌مرغ نونی دورو»

اگر دور و برتان آدم‌های دورو وجود دارد همین فردا با او قطع ارتباط کنید. دورویی اصلاً خوب نیست و جای آدم دورو هم ته جهنم است. اما بحث «تخم مرغ نونی دورو» متفاوت است. اولین بار که تصمیم گرفتم تخم‌مرغ را این‌طوری بپزم یادم نیست. فکر می‌کنم ابتدایی یا راهنمایی بودم. در همۀ سال‌های زندگی در خانه و خوابگاه تخم مرغ نونی یکی از غذاهای موردعلاقه‌ام بوده و بارها آن را پخته و خورده‌ام. خلاصه که این غذا پیش من جایگاهش کمتر از پیتزا نیست.

 

مواد لازم:

تخم‌مرغ: یک عدد. (اگر فکر می‌کنید با یک تخم‌مرغ سیر نمی‌شوید، از دو-سه تخم‌مرغ استفاده کنید.)

نان: دو تکه برش داده شده به اندازۀ کف تابه.

ادویه: به میزان لازم. (می‌توانید از هر ادویه‌ای که دوست دارید استفاده کنید. از نمک گرفته تا پودر هل و دارچین و ...)


روش پخت:

قبل از هرچیز تخم‌‌مرغ(ها) را داخل ظرفی بشکنید و ادویه‌ها را به آن اضافه کنید. حال مایع تخم‌مرغ را خوب هم بزنید تا با مواد اضافه شده مخلوط شود. در قدم بعد به سراغ تابه بروید. تابه را روی شعلۀ کم قرار دهید و به میزان لازم روغن اضافه کنید. (میزان لازم یعنی در حدی که غذا خوب پخته شود.) اگر تعداد تخم مرغ‌ها کم است، بهتر است از تابه‌های کوچکتر استفاده کنید. اگر هم قصد دارید برای دو سه نفر غذا بپزید که خب دیگر گفتن ندارد. از تابۀ بزرگتری کمک بگیرید. 

بعد از اینکه روغن کمی داغ شد، یکی از نان‌ها، که به اندازۀ کف تابه برشش داده‌اید، را بردارید و درون تابه بیاندازید. دقت کنید که نان باید به اندازۀ تابه برش خورده باشد و تمامی سطح آن را بپوشاند. حالا به سراغ مخلوط درون ظرف بروید و آن را روی نان پخش کنید. در این مرحله باید حواستان باشد که مایع تخم‌مرغ به تمامی بخش‌های نان برسد و البته از کناره‌های نان بیرون نزند. 

بعد از اینکه مایع را روی نان پخش کردید، به سراغ تکه نان دوم بروید. آن را بردارید و به آرامی روی سطح مایع پخش شده پهن کنید. اگر کمی به آن فشار وارد کنید بهتر است. با این حال دقت کنید که تخم‌مرغ‌ها از لای دو تکه نان بیرون نزند. می‌توانید روی سطح نان‌ها کمی نمک یا ادویه‌های دیگر مثل فلفل یا آویشن بریزید. 

برای اینکه تخم‌مرغ خودش را سریع بگیرد و زودتر پخته شود، درب تابه را روی آن قرار دهید و شعله گاز را کم کنید. دو یا سه دقیقه که منتظر بمانید کافی است و می‌توانید درب تابه را بردارید. حالا باید به سراغ سرخ کردن طرف دیگر نان‌ها بروید. برای برگرداندن تخم‌مرغ و نان‌ها بهتر است از یک کفگیر چوبی یا سیلیکونی کمک بگیرید. (هشدار! استفاده از قاشق یا چنگال‌های فلزی به سطح تابه آسیب می‌زند؛ که بعد ممکن است عواقب جانی و مالی داشته باشد.-توضیح از بندۀ نگارنده.)

پس تخم‌مرغ پخته شده را برگردانید و به سمت دیگر آن زمان دهید تا به خوبی سرخ شود. اگر احساس می‌کنید از سطح تابه دود بلند می‌شود یا نان‌ها به خوبی سرخ نمی‌شود، کمی روغن به تابه اضافه کنید. سطح نان سرخ شده باید طلایی شده و رنگی دلچسب و اشتهاء‌آور داشته باشد. (رنگی مثل ته‌دیگ ماکارونی) پس از اینکه هر دو طرف نان به اندازۀ دلخواه‌تان سرخ شد می‌توانید زیر گاز را خاموش کرده و از خوردن غذای خود لذت ببرید. اگر هم دوست داشتید می‌توانید با هرچیزی که در یخچال پیدا شد آن را تزیین کنید.


پی‌نوشت: من ساده‌ترین شکل« تخم مرغ نونی دورو» را آموزش دادم. برای تغییر مزۀ این غذا از مواد دیگری هم می‌توانید کمک بگیرید. برای مثال می‌توانید در مخلوط تخم‌مرغ از قارچ، سوسیس یا سبزی‌های کوهی(یا حتی کوکویی) استفاده کنید. همچنین می‌توانید قبل از اینکه برش دوم نان را روی مایع پهن کنید، از کمی پنیر پیتزا استفاده کنید؛ که ناجنس مرده را زنده می‌کند و نان خالی را در حد قرمه سبزی خوشمزه.

حرف بزنیم

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۱ تیر ۹۸
  • ۲۸ نظر
چه خبر؟
و بعد اینکه: دیگه چه خبر؟
بیاید حرف بزنیم.

+کامنت‌های پست پس از بیست و چهار ساعت خودکار بسته می‌شود.

آرش کمانگیر-جشن تیرگان

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۳ تیر ۹۸
  • ۱۶ نظر

«افراسیاب چون به کشور ایران غلبه کرد و منوچهر را در طبرستان در محاصره گرفت، منوچهر از افراسیاب خواهش کرد که از کشور ایران به اندازۀ پرتاب یک تیر در خود به او بدهد. و یکی از فرشتگان که نام او اسفندارمذ بود حاضر شد و منوچهر را امر کرد که تیروکمانی برگیرد، به اندازه‌ای که به سازندۀ آن نشان داده و چنان‌که در کتاب اوستا ذکر شده. و آرش را که مردی با دیانت بود حاضر کردند. گفت که تو باید ان تیروکمان را بگیری و پرتاب کنی. آرش برپاخواست و برهنه شد و گفت: ای پادشاه و ای مردم، بدن مرا ببینید که از هر زخمی و جراحتی و علتی سالم است. و من یقین دارم که چون با این کمان این تیر را بیندازم، پاره پاره خواهم شد و خود را تلف خواهم نمود؛ ولی من خود را فدای شما کردم.

سپس برهنه شد و به قوت و نیرویی که خداوند به او داده بود کمان را تا بناگوش خود کشید و خود پاره پاره شد. و خداوند باد را امر کرد که تیر او را از کوه رویان بردارد و به اقصای خراسان که میان فرغانه و طبرستان است پرتاب کند. و این تیر در موقع فرود آمدن به درخت گردوی بزرگی گرفت که در جهان از بزرگی مانند نداشت. و برخی گفته‌اند از محل پرتاب تیر تا آنجا که افتاد هزار فرسخ بود.»

«آثار الباقیه-ابوریحان بیرونی»



تندیس آرش‌ کمانگیر-سنگسر

تنگسیر صادق چوبک

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۳ تیر ۹۸
  • ۶ نظر

وقتی جامعه‌ای دچار یک یأس عمومی باشد، زندگی روزمره، هیجانات همیشگی و لذت‌های سادۀ آدم‌های آن تهدید می‌شود و جامعه به دنبال جستجوی هویت و امنیت خویش برمی‌آید. در این زمان است که قهرمان‌ها متولد می‌شوند. قهرما‌ن‌ ادامۀ مسیر زندگی را قابل‌تحمل‌تر و دل‌نشین‌تر می‌کند. مهم‌ترین مشخصه‌های یک قهرمان تسلیم‌ناپذیری، کم نیاوردن زیر فشارهای داخلی و خارجی و تن ندادن به خواسته‌های ناحق است. وقتی قهرمانی در دل جامعه متولد می‌شود، چشم همۀ مردم جامعه به اوست تا این هویت و امنیت اجتماعی ازدست‌رفته را باز پس گیرد.

محمد، قهرمان تنگسیر

«محمد تنگسیر» از همین جنس است. مردی که از دل دوواس و بوشهر سربلند می‌کند تا حق مردم جامعه‌اش را بگیرد. جامعه‌ای که برای سرخوردگی دلایل زیادی دارد. از اوضاع سیاسی حاکم گرفته تا اشغال سرزمینش به دست استعمار. از شهادت رئیس‌علی دلواری در جنگ تنگک که با خیانت نیروهای خودی و از پشت سر رقم خورد وگرنه که استعمار انگلیس سال‌ها از روبرو حریف سردار دلوار نبود. تا فساد حاکمان بندر.
محمد تنگسیر اسیر همین فساد بود. مهم‌ترین مشخصۀ یک قهرمان تنهایی است و از همین جهت محمد تنهاست. او به همه پناه می‌برد. شکایتش را پیش همه بازگو می‌کند و از همه طرف جامعۀ سرخورده‌اش پس زده می‌شود. او از همه طلب کمک می‌کند و تنها جوابی که می‌گیرد این است که: «واگذارشون کن به حضرت عباس.»

محمد اما تصمیم دارد حقش را خودش پس بگیرد. این ویژگی تنگسیرها است. تنگسیرهایی که نسل به نسل جنگیدن و مقاومت کردن را از پدران خود به ارث برده‌اند. «زار محمد تنگسیر» قبل از اینکه بشود «شیرمحمد» داستان، سربازی بوده که در سپاه رئیس‌علی دلواری تفنگ به دست گرفته، در جنگ تنگک دوش‌به‌دوش رئیس دلوار جنگیده و مرگ او را به چشم دیده است. محمد ذاتاً قهرمان است. این را از همان شروع داستان هم می‌شود فهمید.

صحنۀ درگیری محمد با ورزای سکینه و زمین زدن غول بی شاخ و دم بحرینی که همۀ دوواس را به هم ریخته و یکی از جوان‌ها را زخمی کرده، همان داستان قهرمانی محمد است که به صورت نمادین در صفحه‌های اول کتاب تصویر می‌شود.

در بند کردن ورزای بحرینی

داستان با به بند کشیدن ورزای سکینه شروع می‌شود. ورزایی که اصالتی بحرینی دارد. غولی است بی شاخ و دم که دیوانه شده و هیچ‌کس در دوواس جرئت نزدیک شدن به او را ندارد. انگار که گاو نمادی است از استعمار خارجی و حکومت ظالم و فاسد شدۀ او. ورزایی که افتاده است به جان مردم و کسی را قدرت ایستادگی در برابر او نیست. خبر به زار محمد می‌رسد. محمد تنگسیر که از همان اول آمده تا قهرمان باشد، مغازه‌اش را و در حقیقت زندگی‌اش را تعطیل می‌کند. با اینکه روزه‌دار است پیاده به راه می‌افتد. با پای پیاده خودش را از بوشهر به دوواس می‌رساند و با دستان خالی و طنابی روبروی گاو بحرینی قرار می‌گیرد.

عجیب اینکه محمد برای این گاو دیوانه‌شده هم دل می‌سوزاند و دوست ندارد زخمی به گاو برساند. محمد بدون اینکه خودش حتی زخمی کوچک بردارد، رستم گونه گاو را به بند می‌کشد. وظیفۀ تیمارش را به عهده می‌گیرد و به او زندگی دوباره می‌بخشد .

خرده روایت‌ها و کلان روایت‌ داستان

فصل‌بندی تنگسیر قواعد مشخصی دارد. فصل با معرفی زارمحمد شروع می‌شود. با داستان به بند کشیدن ورزای سکینه با شخصیت زارمحمد آشنا می‌شویم. اگر قرار باشد خرده روایت‌های داستان و کلان روایت آن را جداگانه بررسی کنیم، به نظر می‌رسد که کلان روایت داستان در فصل‌های اول کتاب ماجرای در بند کردن گاو بحرینی باشد. در فصل‌های بعد اما کلان روایت اصلی زندگی خود محمد است. خرده روایت‌ها اگر آورده می‌شوند هم هدفی جز روایت زندگی محمد و آشنایی خواننده با شخصیت محمد ندارند. خرده روایت‌ها آورده می‌شوند تا در خدمت کلان روایت اصلی قرار بگیرند.

روایت داستان و استفاده صحیح از تعلیق

رفت‌وبرگشت‌های داستان بین بوشهر و دوواس به‌موقع اتفاق می‌افتد و داستان را با تعلیق و درست مثل یک اثر سینمایی پیش می‌برد. نقطۀ اوج و فرود داستان کاملاً به‌جاست. در شروع داستان ماه رمضان است و وقتی محمد برای آخرین بار به بوشهر می‌رود، متوجه می‌شویم که چند ماهی از ماجرای ابتدای داستان گذشته است.

نقطۀ اوج این موضوع وقتی است که محمد، که حالا شیرمحمد است، قصد فرار از بندر را دارد و در ساحل با چند سرباز درگیر می‌شود. صدای شلیک کلمات داستان را در هم می‌پاشد، محمد به دریا می‌افتد و خواننده وسط انبوهی از کلمات معلق می‌ماند. نمی‌فهمد چه بلایی بر سر قهرمانش آمده. نمی‌داند این شیرمحمد بوده که تیر خورده یا سربازهای ساحلی. فصل تمام می‌شود و دوربین نویسنده از دریای جنوب پرواز می‌کند و داستان از جلوی خانۀ شیرمحمد در دوواس پی گرفته می‌شود.

اسطوره‌ در تنگسیر

حسین پاینده در نقد تنگسیر می‌نویسد: در تنگسیر با یک واقعۀ تاریخی روبرو هستیم. زائرمحمد از نظر پاینده با شخصیت میر مُهنّای بندر ریگی مرتبط است. گره خوردن شخصیت میرمهنّا با شیرمحمد، که در ابتدای داستان زیر «درختِ کُنارِ میرمهنا» استراحت می‌کند، یک بینامَتنیّت ایجاد می‌کند؛ که به او شخصیتی اسطوره‌ای می‌بخشد.

میر مُهَنّا یک شخصیت تاریخی واقعی و عدالت‌خواه بوده است. او آزادی‌خواه و ضد استعمار بوده و به همین خاطر تمام بار معنایی این شخصیت در رمان، روی شخصیت زائر محمد قرار می‌گیرد.

داستان شیرمحمد، روایتی است از یک اتفاق تاریخی که در جنوب دهان به دهان ‌چرخیده و شکل اسطوره‌ای به خود گرفته است. خود نویسنده هم ظاهراً در کودکی، وقتی‌که در کوچه مشغول بازی بوده، شیرمحمد را یک نظر دیده. او شیرمحمد را دیده که تفنگ به دست از کوچۀ آن‌ها عبور ‌کرده و به کوچۀ دیگری رفته است.

ادبیات دور از مرکز

اگر جمالزاده، صادق هدایت و بزرگ علوی را آغازگر داستان کوتاه و شروع جریانی تازه در ادبیات ایران بدانیم، مهم‌ترین مشخصه‌ای که برای هر سه نفر می‌توان برشمرد این نزدیکی به مرکز و ادبیات مرکز است. چوبک اما فضای متفاوتی را در داستان‌ها و به‌خصوص در دو رمان خود به تصویر می‌کشد. فضایی که می‌توان آن را ادبیات دور از مرکز نامید.

مهم‌ترین ویژگی داستان‌های چوبک شخصیت‌های آن‌ است. شخصیت‌هایی که از دل مردم فرودست جامعه انتخاب می‌شوند و به همان شکلی تصویر می‌شوند که زندگی‌شان جریان دارد. زبان شخصیت‌ها همان ‌زبان خود آن‌هاست.

در تنگسیر لحن شخصیت‌ها، کلمه‌ها و نثر داستان خاص جنوب و بندر بوشهر است. نثر چوبک نثری توصیف‌گرا بوده و به زبان داستانی امروز نزدیک‌تر است. داستان به‌قدری برای خواننده زنده و جذاب است که انگار نشسته باشد جلوی تلویزیون و فیلمی را از ابتدا تا انتها ببیند. هرچقدر در داستان‌های هدایت و حتی علوی خود محتواست که اهمیت دارد، در داستان‌های چوبک ساختار و فرم داستانی است که اهمیت پیدا می‌کند. برای همین است که اعتراض به مسائل اجتماعی، مبارزه با خرافه گرایی دینی و مسائل سیاسی که موضوع اغلب داستان‌های هدایت و علوی است، در داستان‌های چوبک بیشتر در زیر لایه‌ دیده می‌شود.

پایان متفاوت تنگسیر

اغلب منتقدان چوبک را پیروی مکتب ناتورالیسم می‌نامند. ناتورالیسم مکتبی است ادبی که از بطن رئالیسم پدید آمده و تا حد زیادی به این مکتب شباهت دارد. با این تفاوت که به زبان ساده ناتورالیسم‌ها شرم و حیا را کنار گذاشته، زبان مؤدبانه دیگر مکتب‌های ادبی را دور ریخته و به تصویر کردن روایت واقعیت‌ها می‌پردازند.

یکی از ویژگی‌های اصلی این مکتب توصیف بی‌پردۀ صحنه‌های زشت، برهنه و چندش‌آور است. تنگسیر هم از این صحنه‌ها کم ندارد. اگرچه این صحنه‌ها نسبت به زانوی شکستۀ اسب داستان «عدل» یا صحنۀ کشتار مرغ و خروس‌ها در داستان «قفس» کم‌رنگ‌تر است.

پایان بیشتر داستان‌های چوبک هم به فراخور همین موضوع اغلب پر از صحنه‌های غم‌انگیز، مرگ و بیچارگی است. مرگ و مرگ طلبی بخش عمده‌ای از پایان‌های داستانی چوبک را تشکیل می‌دهد. ولی در تنگسیر وضع کاملاً متفاوت است. محمد تنگسیر از همان ابتدای داستان آمده تا یگانه قهرمان داستان باشد. چیزی شبیه به شخصیت قیصر در فیلم مسعود کیمیایی. برای همین است که قهرمان مبارز از همان صحنۀ اول، که درگیری‌اش با ورزای بحرینی را می‌بینیم، پیروز میدان است.

اگر صحنۀ اول کتاب را خرده روایتی برای نشان دادن کلان روایت داستان در نظر بگیریم، می‌شود این‌طور گفت که کشته شدن یا موفق نشدن شیرمحمد در انتهای کلان روایت داستان ضربه زننده به داستانی است که در فصل‌های اول گفته می‌شود. به همین خاطر است که از پایان متفاوت داستان تنگسیر نباید زیاد هم دچار بهت‌زدگی شد.


پی‌نوشت: امروز سالمرگ صادق چوبک است. 

ربات وبلاگ‌خوان در تلگرام

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۹ تیر ۹۸

 دو سال پیش بود یک‌آشنا برای راحت‌تر خواندن و دنبال کردن وبلاگ‌ها در تلگرام رباتی ساخته بود. رباتی که می‌شد با وارد کردن آدرس وبلاگ‌ها مطالب آن‌ها را بدون دردسر خواند. اگرچه این کار مزیت‌های فراوانی داشت، اما با اعتراض برخی دوستان وبلاگ‌نویس روبرو شد. نتیجه اینکه پروندۀ این ربات بسته شد تا امروز.


آنچه باعث شد دوباره یادی از این ربات تلگرامی کنم، قصد یک‌آشنا برای به‌روزرسانی ربات و افزودن چند ویژگی جدید به آن است.

قرار است ربات جدید:


1- قابلیت اضافه کردن وبلاگ‌ها از هر سرویس‌دهنده(بیان-بلاگفا و ...) را داشته باشد.

2- قابلیت آرشیو کردن پست‌های وبلاگ را داشته باشد و به وبلاگ‌نویس‌ها کمک کند تا مطالب خود را آرشیو کنند.

3- به فضای وبلاگ‌نویسی کمک کند و این ویژگی را داشته باشد که بتوان در فضای تلگرام و با استفاده از ربات برای وبلاگ‌ها کامنت گذاشت. (و احتمالاً پاسخ کامنت‌ها را دریافت کرد.)

4- و مهم‌تر از همه اینکه حق کپی‌-رایت را رعایت کند. در واقع هر نویسنده می‌تواند تصمیم بگیرد که وبلاگش را برای دنبال شدن در ربات ثبت کند یا خیر.


پی‌نوشت: این متن در راستای حمایت از این فعالیت یک‌آشنا نوشته شده. پس اگر متن را تا انتها خوانده‌اید، لطف کرده به اصل مطلب مراجعه کنید: اول اینکه نظرتان را دربارۀ این ربات بگویید و دو اینکه اگر پیشنهادی داشتید با خود یک‌آشنا در میان بگذارید.

لینک مطلب


هم‌نوا با بم

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۶ تیر ۹۸
  • ۱۱ نظر

هم‌نوا با بم را سال‌ها بعد شنیدم. شش سال یا هفت سال بعد. وقتی که دیگر خاطرات پنجم دی‌ماه را خاک گرفته بود و کسی نبود که از بم بگوید و جان‌هایی که یک شبه...

پنجم دی‌ماه هشتاد و دو. 

به پنجم دی‌ماه هشتاد و دو فکر می‌کنم. به روزی که خبر زلزله چیزی نبوده تا یک پسر بچۀ مدرسه‌ای را قلقلک دهد. چیزی نبوده که نظرش را جلب کند. پسرکی که بیش از اینکه دنبال خبرهای زلزله باشد، منتظر پخش اخبار ورزشی شش و نیم صبح بوده، پسرکی که می‌خواسته بداند از دیشب که به خواب رفته تا امروز صبح چه اتفاقی در دنیای ورزش افتاده است.

خبر اما بزرگ‌تر از این حرف‌هاست. به شب نرسیده خبر زلزلۀ بم در همۀ شهر پخش شده بود و هرجایی که می‌رفتی صحبت از بم بود و زلزله. تلوزیون پنج شبکه بیشتر نداشت و همۀ شبکه‌ها خبر از آمار زخمی‌ها و فوت شده‌ها می‌دادند. به پنجم دی‌ماه هشتاد و دو فکر می‌کنم. به آن روزها تلخ. روزهای مصیبت‌زده. به آن دوازده ثانیۀ لعنتی.

«هم‌نوا با بم» ششم تیرماه نود و هشت. 

بیشتر از پانزده سال از آن دوازده ثانیۀ لعنتی می‌گذرد. نشسته‌ام توی اتاق و سالن پر است از جمعیت. دکور صحنه ارگ تخریب شده‌ای را به تصویر کشیده. چهار مرد نشسته‌اند جلوی دکور. چهار مرد با چهره‌هایی آشنا و ساز‌هایی که می‌گریند. شعرها سراسر ماتم است: «خانه‌ام آتش گرفته است آتشی جانسوز...» حنجرۀ مردی که هنوز گرد پیری روی موهایش ننشسته، ضجه می‌زند. همایون آن سال‌ها چقدر خواستنی‌تر است. همایونِ «نسیم وصل»، همایونِ «نبسته‌ام به کس دل». کمانچۀ کلهر انگار که غم غریبی دارد. انگار که دارد پا به پای صاحبش، از درون اشک می‌ریزد. علیزاده دو زانو نشسته است. تار را در آغوش گرفته و باهم می‌گریند. دوربین می‌چرخد روی مردم. مردی میان‌سال اشک‌هایش را پاک می‌کند. زنی بغض گلویش شکسته شده و پسرکی که عینک به چشم دارد، مبهوت و ساکت نشسته. شجریان می‌خواند:

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت...

شام تاریک ما را سحر کن

 

 

 

 

دانلود نسخۀ باکیفیت‌تر

 

آبی‌‌های لندنی

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۴ تیر ۹۸
  • ۱۸ نظر
یکی از قوانین نانوشتۀ هواداری در فوتبال اینه که شما حق نداری همزمان هوادار دو باشگاه باشی. برای مثال نمی‌شه شما هم هوادار میلان باشی و هم چلسی. اما من هیچ‌وقت دوست نداشتم از قوانین نانوشته پیروی کنم. برای همین در کنار میلان باشکوه، همیشه هوادار آبی‌های لندن هم بودم.
 میلان رو دوست داشتم چون همیشه جایی بین قهرمان‌ها داشت. چون پر بود از بازیکن‌های قهرمان. امّا چلسی، چلسی تا قبل از آبراموویچ و ورود مورینیو دوران باشکوهی نداشت. چلسی یک تیم متوسط بود با بازیکن‌های متوسط. بدون قهرمانی در اروپا و پنجاه سال قهرمان نشدن در لیگ جزیره. تیمی زیر سایۀ ابرقدرت‌ها. منچستر، آرسنال و لیورپول. 
یک روز وقتی برای رفتن به مدرسه آماده می‌شدم و اخبار ورزشی شش و سی دقیقۀ شبکۀ یک رو نگاه می‌کربدم با چلسی آشنا شدم. تنها چیزی که از چلسی و عشق به این تیم یادم میاد همینه. بعد از اون هر هفته نتیجه‌ها رو دنبال می‌کردم. هربار جدول جزیره رو بالا و پایین می‌کردم تا ببینم چلسی کجای جدوله. هر روز تا یک روزبالاخره چرخ  آسیاب چرخید و چرخید و نوبت به پادشاهی تیم من رسید.  
نکتۀ جالب اینه که همۀ این سال‌ها فقط سه نفر دیگه رو شناختم که هوادار چلسی باشن. همۀ این سال‌ها که زندگی چرخیده و چرخیده و بالا و پایین‌های زیادی داشته، چلسی هم فراز و نشیب‌های زیادی رو تجربه کرده. از قهرمانی در سال 2005 بعد از پنجاه سال، تا شب رؤیایی مونیخ. 


دریافت


فینال مونیخ و باز ضربات پنالتی. وقتی بازی به پنالتی کشید، خاطرات بازی با منچستر رو توی ذهنم مرور می‌کردم. هوادارهای چلسی در ضلع مخالف ورزشگاه بودن. وقتی توپ دروگبا گل شد و چلسی به بزرگ‌ترین افتخار تاریخش رسید، آقای کاپیتان شاید اولین چیزی که توی ذهنش بود رو انجام داد. سهیم شدن خوشحالی خودش با هوادارا. با اون‌هایی که همۀ این سال‌های پر فراز و نشیب به پای تیم مونده بودن. آقای کاپیتانی که امسال قراره دوباره به تیم برگرده. بعد از پنج سال دوری و این‌بار به عنوان سرمربی. 

قصه‌های شاهنامه برای کودکان و نوجوانان

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۳۱ خرداد ۹۸
  • ۱۳ نظر

اینکه چرا داستان‌های هزارویک شب یا شاهنامه فردوسی با اقبال عمومی روبرو نمی‌شوند، یک بخشیش هم ضعف انتشاراتی‌ها و اهالی فرهنگ است. نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم کودکان و نوجوانان با یک یا دو درس که در کتاب‌های فارسی گنجانده شده به شاهنامه فارسی علاقه‌مند شوند. آن هم وقتی با شعر و جهان شعر غریبه‌اند و ذهنشان را پر کرده‌ایم با ریاضی و فیزیک و زیست‌شناسی. (وضعیت برای بچه‌های دبیرستانی و رشتۀ ادبیات هم فکر نمی‌کنم بهتر از این باشد.) حالا که ضعف کتاب‌های آموزشی مشخص است و ضعف سیستم آموزشی مشخص است، سؤال اینجاست که باز چرا اهالی فرهنگ به سراغ شناساندن کتاب‌های کهن و قصه‌های کهن به کودکان و نوجوانان نمی‌روند و کاری نمی‌کنند؟

تقریباً یک ماهی می‌شود که دارم دنبال کتاب‌های شاهنامه برای گروه‌های سنی "جیم" و "ه" می‌گردم و بین آثار محدودی که در کتابخانه‌ها و کتاب‌فروشی‌ها دیدم، جز یکی دو مورد چیز به دردبخوری وجود نداشت. اغلب کتاب‌ها یک کپی ساده بود از روایت‌های موجود اینترنتی با نثری ناپخته و بدون پرداخت. تصویرگری‌ کتاب‌ها هم البته چنگی به دل نمی‌زد. 

تازه وضع شاهنامه خیلی خوب است و کم و بیش بعضی از انتشاراتی‌ها به سراغش رفته‌اند. از هزارویک شب و قابوس‌نامه و گلستان و بوستان سعدی و دیگر آثار کهن حرفی نمی‌زنم؛ که اگر هم تک و توک کتابی دربارۀ آن‌ها پیدا شود(با فرض اینکه بالاخره جوینده یابنده باشد!)، به نظر می‌رسد فقط هدف انتشاراتی‌ها فروش بیشتر بوده. وگرنه کیفیت کتاب چه از نظر محتوا و چه از نظر تصویرگری باز چنگی به دل نمی‌زند. 


همۀ این دردودل‌ها را گفتم و همۀ این غرغرها را کردم، تا در آخر قصه‌های شاهنامه آتوسا صالحی را معرفی کنم. اگر روزی روزگاری دنبال کتابی بودید که قصه‌های شاهنامه را به شیوه‌ای جذاب‌تر برای نوجوانان راویت کرده باشد، می‌توانید به سراغ این مجموعه بروید. 

اگر این مجموعه را نسبت به دیگر آثار موجود در بازار برتری می‌دهم، اولین دلیلم نثر پخته و جذاب آتوسا صالحی است. نثری که از همان صفحۀ اول کشش لازم برای دنبال کردن داستان را در خواننده به وجود می‌آورد و او را با خود همراه می‌کند. قصه‌ها نیز قرار نیست به همان شیوۀ همیشگی روایت شود. قرار نیست راوی بیرون از داستان قرار بگیرد و مثل یک دوربین فیلمبرداری صحنه‌ها را روایت کند و سعی کند با جلوه‌های ویژه خواننده را جذب کند. 

آتوسا صالحی قصه‌های شاهنامه را خوب می‌شناسد و به واسطۀ همین خوب دانستن قصه راوی را انتخاب می‌کند. راوی‌ای که یکی از شخصیت‌های اصلی یا فرعی خود داستان است. 

برای مثال وقتی می‌خواهد به روایت قصۀ زندگی اسفندیار رویین‌تن(سومین کتاب از این مجموعه) بپردازد، راوی قصه پسر او بهمن است. روایت هم از لحظه‌ای شروع می‌شود که اسفندیار در بند پدر گرفتار است و حالا که ایران گرفتار جنگ شده و دو خواهر اسفندیار در بند ارجاسپ هستند، جاماسپ به نمایندگی از گشتاسپ به سراغ اسفندیار آمده و از او می‌خواهد که زنجیرها را پاره کند و به یاری ایران برخیزد. 

قصه‌های شاهنامه به روایت آتوسا صالحی را نشر افق به چاپ رسانده است.